همینطوری یهویی

ساخت وبلاگ

سلام به قلب مهربون تک تکتون.

یکشنبه است و ساعت دو دقیقه به ده صبح.

وسط یه عالمه کار توی اداره نشسته ام.

  صبح رفتم ورزش. دیروز برگه برنامه تمرینم رو نبرده بودم. اومدم اداره و پیداش کردم. امروز رفتم. یه لیتر هم آب خوردم و سه باری هم گلاب به روتون. تا ظهر کلیه هام حسابی کار میکنن. قطعا پوستم هم خوبتر میشه. حال دلم هم خوبترتر.

خوبین شماها؟

دیشب رفتم مسجد. همممممممه رو دعا کردم. دلم پیشتون بود. خیلی حال خوشی بود.

اول مانی خواست وضو بگیره. با وجود اینکه یه ابگرمکن توی وضوخونه بود ولی آب عین تیغ بود. اصلا گرم نبود. دیدم بچه داره تریک تریک میلرزه. گفتم ولش کن. بریم تیمم کن. رفتیم توی نمازخونه مسجد، گوشه فرش رو بالا زدیم که تیمم کنه، یه خانمی گفت، بیا از این آب گرم ببر. بعد به یه دستگاه آبگرم کن آبسردکن اشاره کرد. رفتم یه لیوان آب سرد و گرم قاطی کردم ولرم که شد، توی حیاط مسجد کمک کردم وضو بگیره. بعدش اومدیم توی مسجد و گرم شدیم. یه کم بعدش هم پدرشوهرم از راه رسید و مانی رو دادم دستش.

خیییییلی نماز خوبی بود. خدا قسمت کنه. یه مدته واقعا حال می کنم میرم مسجد. خدا این حال خوب رو همیشه برامون حفظ کنه. همه رو هم دعا کردم.

برگشتنی هم هوا خیییییییلی سرد بود. مانی راضی نشد از ذرت مکزیکی دست بکشه. دیگه پدرشوهرم رفت خونه و ما هم رفتیم سر چهارراه قنات واسه مانی ذرت مکزیکی خریدیم. من که عین چی می لرزیدم.

از همون در مسجد هم زیتون خریدم. یه خانمیه روی پله های مسجد زیتون میاره. بردم خونه و تا اخر شب از خجالتش دراومدیم. بعدش هم که لالا.

امروز صبح هم رفتم  باشگاه. خیلی خوب بود.

الانم درگیر دو سه تا کمیسیون و قراردادم.

حال می کنم وسط کارهام بیام باهاتون بحرفم.

برم فعلا.

یا حق

چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 289 تاريخ : پنجشنبه 4 بهمن 1397 ساعت: 0:50