یه کم بنویسم + پی نوشت 1 + پی نوشت 2 (راکی 3)

ساخت وبلاگ

سلااااااااااام. ظهر بخیر.

منو ببخشید. منو حلال کنین. به خدا خیییییییییییلی درگیر اداره ام. تو خونه هم اصلا نمیشه بنویسم. الان صفحه رو باز کرده ام روبروم. چند تا کار خرده ریز دارم که البته چند تاش درشته! یکیش گزارش به مدیرعامله. یکیشم الحاقیه بیمه های ماشین اداره است. بقیه ریزه بلانسبت. الان ساعت یک ربع به دوعه. هی خرد خرد می نویسم و به این متن اضافه می کنم.

این فعلا خدمتتون باشه تا برگردم.

 

*************

پی نوشت ا:

اصلا یادم نیست چی نوشتم و چی شده . از کجا باید شروع کنم؟

حالا می نویسم. هر جا تکراری شد شما ببخشید.

پنجشنبه پیش بساط کلانه رو برداشتیم بردیم شهران. حالا کلانه چیه؟ یه دسر کردی! دسر که چه عرض کنم. یه خوردنی. من چه میدونم چیه. اینیه که الان میگم!!!!!

روی ساج یه نون درست می کنن به اسم کلانه. حالا ساج چیه؟ یه صفحه گرد فلزی که روی آتیش میذارن. من داده بودم چند ماه پیش مامانم از شنبه بازار خریده بود برام. البته رفته بود بخره، دوستش گفته بود نخر، من دارم بهت میدم. منم هی نگه داشته بودم تا یه روزی باهاش کلانه بپزم.

خلاصه یه نون روش درست میکنن و توش گیاه پیچک میریزن. یه  گیاهه که تو منطقه کرمانشاه و کردستان هست. شاید جاهای دیگه به اسمهای دیگه باشه. یه گیاه تند. من چون پیچک نداشتم، توش پیازچه ریختم. حالا بقیه دستورشو بعد امیگم.

خلاصه پنجشنبه مانی ازمون کانگورو داشت توی مدرسه. مهدی بردش و از اونور هم رفت اداره. منم خونه موندم. البته از صبح زود بیدار بودم و افتادم به جون خونه و یه سری کار کردم. فکر کنم اینستا هم پست گلی گذاشتم! بعدش موبایلم هم خراب بود و از چهارشنبه داده بودمش دست اوستا که درستش کنه. خوشبختانه موبایل هم نداشتم. اینم یه جور خرق عادته. که ادم به هرچی عادت میکنه یه مدت اجباری هم شده، بذارتش کنار. یه کم عادتها رو جابجا کنیم خوبه. خلاصه میخواستم ماشین هم نبرم شهران. این بود که کارهامو کردم و بساط کلانه رو هم برداشتم و رفتم سر کوچه وایسادم که با اسنپ برم. خب موبایل نداشتم. اینه که فوری روی تبلتم اسنپ ریختم و یکی گرفتم و رفتم شهران. حالا نمیتونستم پرداخت کنم. گیج شده بودم. هم خودم هم تبلتم. برنامه هم مشکل داشت.

بالاخره با آپ گوشی راننده پرداخت کردم و رفتم بالا. مامان خونه بود و وقتی منو دید یکه خورد. من کلید دارم و یه دفعه میرم داخل! خب اونا پیرن. حتما دیگه خیلی وقته هیچ اتفاقی نمی افته!!!!!!! شایدم باید یه کم محتاط باشم. هرچند من گفته بودم پنجشنبه صبح میام. بابام رفته بود بانک واسه دخترخاله پول بگیره. چون شب میخواست بره عروسی و باهواپیما تازه راه افتاده بود.

خلاصه یه کم بعدش بابام هم رسید و من همینطوری که داشتم توی اشپزخونه به مامانم کمک میکردم، مقدمه چینی کردم و سر حرف رو باز کردم که کرایه رو زیاد کنیم و ما میدونیم که داریم کم کرایه میدیم. مامانم که هی می توپید بهم که نعععععع. بابام هم میزد به مسخره بازی. چند بار هم از شدت خنده کف زمین ولو شدم. بابام خیلی شوخه و وقتی رگش بگیره ول کن نیست.

اخرش خیلی جدی بهم گفتند که شما از پارسال تا حالا مگه چقدر به حقوقتون اضافه شده؟ ما راضی نیستیم و نمیخواد بدین. تمام.

منم کلی دعا در حقشون کردم و خدا رو شکر کردم.

ظهر ناهار ماکارونی بود که من یه چیز دیگه خوردم. مهدی و مانی هم از راه رسیدند. دخترخاله هم از فرودگاه با شوهرخاله کوچیکه اومد و یه ساعتی نشستند. ناهار نموندن چون خاله کوچیکه قورمه سبزی درست کرده بود و اولتیماتوم داده بود که دخترخاله باید بیاد خونه اونا. گفتم باشه برو تا خفه مون نکرده!

دیگه ما هم ناهار خوردیم و من رفتم طبق معمول خوابیدم.

عصر پاشدم رفتم خمیر نون لواش گرفتم واسه کلانه. اومدم کلانه درست کردم. مامانم پنیر و گردو هم داد که لاش بریزم. خیلی خوشمزه بود.و حتما دستورش رو میذارم براتون. خیلی هم ساده است. لااقل آدم میدونه ساده و سالمه.

عصر داداش کوچیکه رسید و طفلی خانمش خیلی خیلی ویارش بد بود. هیچی نتونست بخوری طفلکی. مامانم با ساندویچ میکر ساندویچ درست کرد چون عروسمون لااقل غذاهای غیربرنجی رو بهتر میخوره. بچه ها هم که کلی بازی کردند.

دیگه شب برگشتیم خونه مون. لالا.

صبح جمعه پاشدم. قورمه سبزی درست کردم و بازم لباس ریختم توی ماشین. شب مهدی به یه مناسبتی قرار بود به مامانش اینا شام بده. گفته بود مامانش شام نپزه.

خلاصه عصرش یه جا سفارش داشتیم. بردیم دادیم و رسیدیم منزل مادرشوهر. اونجا جاریم یه کم شاکی بود و ما زدیم به خنده و شوخی. شام هم مهدی سفارش داد و خییییییلی خوش گذشت. منم یه نصفه مرغ برگر خوردم. الان یادم اومد که راستی بقیه اش کو؟؟؟؟؟ حتما ریخته اند دور! هه. الان یادم اومد بعد از این همه روز!!!

اخر شب هم برگشتیم خونه مون و شب نموندیم.

شنبه مهدی مرخصی بود و من و مانی رفتیم اداره. صبحش هم مانی میخواست  از پله ها بیاد پایین که پاش خورد به نرده. دود از کله اش بلند شد. نزدیک مدرسه میگفت من نمیرم مدرسه،میام اداره چون پام درد میکنه. میدونستم داره بهانه میاره. پیاده که شدیم دیدم دو قدم رو لنگید. بعدش که از خیابون رد میشدیم، عادی راه اومد. رفتیم داخل مدرسه زد زیر گریه که درد دارم. به معاونشون گفتم اگه مشکلی پیش اومد بهم زنگ بزنین. شماره تبلت هم بهشون دادم.

خلاصه رفتم باشگاه و بعدش اومدم اداره. درگیر کار و کار و کار.....

***************************

یکشنبه دیگه خونه خودمون بودیم. میگرنم عود کرده بود. صبح زودش پاشدم و یه چیزی با مانی خوردیم و بعدش قرص خوردم  و خوابیدم. ساعت دوازده بیدار شدم! مهدی از بیرون غذا گرفت و بعدش سعی کردم بازم استراحت کنم. اولش قرار بود یکشنبه رو بریم باغچه پسرخاله انباری. ولی دیگه سرد بود و نرفتیم.

چه سرمایی هم شده. شنیده ام بعضی از شهرها هم برف اومده! واقعا دنیای عجیبیه.

بعدش دیگه دوشنبه اومدیم اداره و مدرسه. من همون یکشنبه قیمه پلو پخته بودم برای دوشنبه شب. که وقتی رسیدیم خونه، دیگه با مانی رفتیم در خونه پسرخاله انباری. یه محوطه کنار خونه شون دارن. بچه ها بازی میکردند و منم آب میخوردم و تند پیاده روی میکردم. خلوت تر که شد، روی سکوی اونجا دویست تا هم حرکت شکم رفتم. حالم عااااااااااالی بود. خلاصه بعدش دیگه رفتیم خونه و مهدی به مانی گفت قدر این مامان رو بدون. هم کار میکنه هم تو رو می بره بازی.

سه شنبه هم به شدت اداره درگیر کار بودم و عصرش میخواستیم بریم ورزش با مانی ولی خییییییلی سرد بود. خونه موندیم ولی گفتیم مهدی برامون فیلم راکی 3 رو بذاره. من عااااااااشق هنرپیشه شم. سیلوستر استالونه. هم سن های من باید ایشون رو یادشون باشه. خب اون موقع قهرمان پروری مد بود و من راکی رو از همه بیشتر دوست داشتم. اوایل ازدواج هم یه بار مهدی همه راکی ها و رمبوها رو خرید و باهم دیدیم.

دیروز راکی 3 رو دیدیم و خیییییلی حال داد. البته من از صحنه هایی که همدیگر رو خونین و مالین میکنم بدم میاد! (بگو از چی خوشت میاد!!!!!!!!!!) خب از داستانش خوشم میاد. از ورزش و اراده اش خوشم میاد. و آهنگش. آخ آخ عاااااااااشق آهنگاشم. الانم آهنگ راکی 3 رو گذاشته ام آهنگ موبایلم!!!!!!!! خیلی حال میده.

خب دیگه من برم. آخر وقت شد و الان دیر برم می افتم توی ترافیک.

خیلی مواظب خودتون باشین.

یا حق

چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 305 تاريخ : چهارشنبه 11 ارديبهشت 1398 ساعت: 21:51