همه گوشمو پر میکنن که دیگه........

ساخت وبلاگ

سلام صبح بخیر.

خوبین؟

  صبح رفتم باشگاه. از عید تا الان دو کیلو و نیم وزن کم کردم. خودم باورم نمیشه. من از آذر دارم میرم باشگاه. تا شب  عید اینقدری وزن کم نکرده بودم. فقط سایز. که خب اصلش هم سایزه. و این مهمه که آدم از چربی کم کنه. نه از عضله. برای همین رژیم پروتئین میدن. البته من تنها رژیم پروتئینی که گرفتم این بود که بعد از باشگاه، دو تا سفیده تخم مرغ خوردم و اون زرده ها رو با حسرت انداختم دور. خب خییییییلی زرده خوشمزه است. چه پخته اش، چه نیمرو. ولی اینم یه تمرین عالیه. حالا در موردش حرف میزنم.

بعدش هم در طول هفته سعی کردم برنج خوردنم بشه همون پنجشنبه و جمعه ای که میرم مهمونی. مصرف نون کم بشه. یعنی اینجوری باشه که کربوهیدرات کم بشه، پروتئین اضافه بشه. حالا پروتئین میتونه شامل دو سه تیکه گوشت و مرغ پخته هم باشه. خلاصه که خودمون رو گول نزنیم اگه میخوایم وزن کم کنیم.

این بدن امانت دست ماست. من به معنویات هم اهمیت میدم. ولی باید مواظب بدن باشیم. اگه امکانات باشگاه هم نداریم، پیاده روی تند کنیم. وسط ورزش و پیاده هم حسسسسسابی آب بخوریم.

این تجربیات من بود برای ورزش. چیزی که ازش نتیجه گرفتم. خدا رو هزار بار شکر. میدونم تکراری بود ولی گفتم دوباره بگم. دو تا از دوستامم توی اداره تشویق کردم بیان باشگاه. الانم پاهام فرم گرفته کمی تا قسمتی. قسمت شونه هام هم یه خطی افتاده. باید برم از خونه بابام اینا دمبل پسرها رو بیارم. گاهی که توی خونه ام، دمبل بزنم دستام خوشگل تر بشه.

خلاصه اینجوریا.

جونم براتون بگه که این هفته که گذشت خیلی سخت بود از نظر کاری. منظورم حجم کار نیست که اونم البته یه وقتایی اذیت کننده است. منظورم اون جریانه. همونی که توی اینستا گفتم. البته اونجا هم بهش اشاره نکردم. اینجا هم چیزی ازش نمیگم. چون دلم نمیخواد دیتیل ناراحتی ها رو بگم. فقط بدونین خیلی اعصابم خرد بود. همه اش میگفتم خدایا خودت درستش کن. اگرم هرچی بشه حتما خیره. ولی لااقل ارومم کن.

حالا دو سه روزم بود این گرونی و این بدبختیای مملکت رو مخم بود. نصف شب بیدار میشدم و خوابم نمی برد و همه اش دعا می کردم. دیروزم که این مشکل اداره به اوج خودش رسید ولی مشاور حقوقی گفت حلش می کنیم و تو نگران نباش. باور کنین از شدت ناراحتی شونه چپم از درد داشت منفجر میشد. بعدش آروم شدم. همکارم گفت امشب بیایین تئاتر طنز، بلیطش براتون مجانیه. گفتم از جام نمی تونم بلند بشم از ناراحتی. بذار یه کم استراحت کنم بعدا میاییم.

دیگه رفتیم خونه و سر راه  کمی خرید کردیم. دیروز یادم رفته بود لقمه های مانی رو براش بذارم. خیلی ناراحت شدم. عصر که میرفتیم، نون بربری خریدیم و دو کیلو دوغ. خونه که رسیدیم، فوری خیار خرد کردم و کنار پنیر و یه کم گردو گذاشتم جلوشون که بخورن. خودم هم یکی دو لقمه خوردم البته با سیاه دونه. بعدش رفتم گندم نیمه ها رو حسابی شستم و ریختم توی کاسه و دوغ ریختم روش. نمک هم اضافه کردم که هفته دیگه بشه ترخینه و این شد اولین تدارک من برای ماه رمضون. البته قرآن رو از یکی دو هفته پیش شروع کرده ام به خوندن. الان اواسط جز سه هستم. یه هفته نشد کلا بخونم. الانم دارم خرد خرد میخونم.

بعدش سیب زمینی بار گذاشتم و گوشت از فریزر بیرون گذاشتم برای کتلت شام و رفتم حموم. بیرون اومدم یه کم قرآن خوندم و بعدش نماز. بعدش هم رفتم سراغ کتلت. مهدی شام نخورد و مانی خورد. کتلت موند واسه امشب شکر خدا. خودم هم واسه نهار امروز خوراک داشتم که آوردم.

امروز مانی اینا ساعت یازده تعطیل میشن و باید برم بیارمش اداره. امیدوارم جو اداره امروز آروم باشه.

**************************

در مورد روزه گرفتن هرکی نظری داره. من اینجا نظر خودمو میگم و به همه نظرات هم احترام میذارم.

من فکر میکنم روزه غذای روحه. اینجوری که عادت کرن، دشمن روحه. هرچند وقت یه بار باید یه شوکی به روح بدیم. ما مثلا همیشه عادت داریم یه کارهایی رو بکنیم. حالا نکنیم. در مورد موارد معنوی قبلا صحبت کردیم. روزه سکوت و دروغ و غیبت که انجام ندیم. منظورم به خوردنه.

من خودم ی کاری کردم. دو هفته هرچیزی دلم خواست نخوردم. هرچیزی. مثلا یه روز به شدت دلم پفک خواست. ولی نخریدم و نخوردم. واسه شام یه شب سالاد ماکارونی درست کردم ولی لب نزدم. واسه مانی ذرت مکزیکی خریدم و لب نزدم. هی میگفت مامان یه قاشق بخور لااقل. ولی نخوردم. توی این نخوردنها خیلی درس هست. خیلی اتفاقات خوبی برای بدن و روح می افته. من با بحث لاغری و سلامتی کار ندارم. که اونم اتفاق می افته. ولی این خودش یه روزه است. یه جور اراده برای نخوردن. باشه و نخوریم. همین روح رو آروم می کنه. صیقل میده و پاک می کنه. من میگم هر چند وقت یه بار این کار رو بکنیم.

حتی مثلا پیش می اومد که یه حرفی می اومد تو دهنم که بگم، نمی گفتم. غیبتی که موقعیتش پیش می اومد و نمیکردم. فردا یا پس فردا عقد پسردایی کوچیکه است. ما نمیریم. بحث هم پیش اومد من حرف نزدم. به من چه. هرچی بوده گذشته دیگه. ما فقط همت می کنیم از کسانی که بهمون ضربه زدند دوری می کنیم. حتی خاله ها یه سری به مامانم گفته بودند شما نمیاین، پسرت هم نمیاد؟ مامانم گفته بود من خبر ندارم. اون یه پسر سی و هفت ساله است. اختیارش دست خودشه. هر تصمیمی بگیره به خودش مربوطه.

***************************

آقا چند روز پیش موبایلم دوباره خراب شد. ال سی دیش داغون شده. اینم حتما کار خدا بوده. این گوشی دست گرفتن هم عادته. اصلا همه کارها با همین گوشیه. نصف کارها با همین راه می افته. شکر خدا اینم یه توفیق اجباری شد.

قبل از خراب شدن گوشی، تاتی جون بهم پیغام داد که پرهام عزیز رو بستری کرده اند. ظاهرا دکترها قول داده اند و امید دارن که پرهام جون خوب بشه. خودم دیشب نصف شب بیدار شدم و یادم اومد و دعاش کردم. از همه تون میخوام برای پرهام عزیز و همه بچه های عزیزی که مریضن دعا کنیم. ای خدا. همه بچه ها سلامت و سیر و شاد باشن. هرکس مریضه، تو شفا بده که دستهای تو سبزترین شفاها ازش بیرون میاد. دل پدر و مادرها رو شاد کن.

خدایا برکت بده به رزق حلال مردم. تو سفره ها رو سبز کن. همه چی ظاهرا هی داره بد و بدتر میشه. ولی تو هستی و دل ما به بودن تو خوشه. به اینکه بنده هاتو رها نمی کنی و همیشه کنارشونی. ای که از رگ گردن به ما نزدیکتری. این طوفان رو آروم کن. بذار توی این طوفان دل ما به حضور تو خوش باشه و آروم بگیره. دستمون که توی دستهای تو باشه، توی دستهای گرم تو، توی دستهای بزرگ تو، خیالی نیست.

ولی این طوفان هم آروم کن. بذار همه چی تثبیت بشه و آرامش یه بار دیگه بشینه توی قلب مردم ایران.

آمین یا رب العالمین.

****************************

پریروز که رفته بوم پشت بوم، آب میخوردم و تند تند راه میرفتم. با تبلتم آهنگ گوش میکردم. شهرام ناظری ـ ساقی نامه. خییییییییلی حال داد. جاتون خالی. قبلش هم یکی دو تا آهنگ آروم دیگه. بعدش هم قرآن گوش کردم. با صدای عبدالباسط.

بسم الله الرحمن الرحیم رو که گفت، بغضم ترکید.

چه خوبه که هستی.

ممنون که هستی.

************

این آهنگ « همه اون روزها» رضا صادقی چند روزه توی گوشمه. اونی که توی کنسرت میخونه و مردم همراهیش میکنن. و من همه اش فکر میکنم آبانه هم توی اون مردمه. مثل آهنگ محسن یگانه که توی کنسرت میخونه و همه باهاش همراهی میکنن. و من اونجا هم فکر میکنم آبانه نشسته و داره میخونه. صداشو می شنوم ا نگار. بهت قول میدم سخت نیست.......

این آهنگ رضا صادقی هم توی مغزم هی تکرار میشه.

همه گوشمو پر میکنن که دیگه گریه واسه تو بسه

دستهایی که جدا بوده این همه سال، محاله به هم برسه..........

تنهایی ها همیشه هست. یه وقتایی مثل شبح میاد و بیخ گلوی ادمو می چسبه. ولی من دلمو آروم می کنم. از این تنهایی به خودت پناه میارم. مهم نیست متاهلم و تنهام. مهم اینه که تو هستی. گیرم بچه ای باشه و گاهی با شیرین زبونیش با دوستت دارم گفتنش دلمو گرم کنه. ولی اصل کار تویی. ای مهربان ترین مهربان ها

یا حق

چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 304 تاريخ : چهارشنبه 11 ارديبهشت 1398 ساعت: 21:51