به زندگی عادی برمیگردیم

ساخت وبلاگ

سلام صبح بخیر.

چه حس خوبیه که انگار این هفته، از دوشنبه شروع شده. درسته شنبه هم اومدیم سر کار. ولی خب، تعطیلی یکشنبه خوب بود.

 میخوام دیگه روال برگرده به حالت قبل خودش و به مساله زلزله اشاره ای نکنم. تشکر میکنم از هممممممه عزیزانی که چه از طریق من چه از طرق دیگه همشهریام رو تنها نذاشتند و تشکر از کسانی که بهم اعتماد کردند و پول واریز کردند. تا جایی که شد گزارشش رو تو وبلاگ ستاره های دریایی و البته مسبوط تر در کانال تلگرام ستاره های دریایی گذاشتم. حدود چهارده میلیون تقریبا مونده بود که گذاشتیم برای نیازهای بعد از این. مثلا مثل اسکان.

الان با کرمانشاه حرف میزدم، گفتند تعدادی ویلچر میخوان. قرار شد گزارشش رو بده و ببینیم در چه حدیه و چه جوریه، که از اینجا تهیه کنیم. یکی از دوستام یادمه آشنا داشت که بتونیم با قیمت کمتر بگیریم.

وجود علی دایی و نرگس کلباسی و جمعیت امام علی قوت قلبه. خیال آدم راحت میشه که اینا اونجا مستقر هستند و حتی دیدم علی دایی گفته بود که مدرسه و بیمارستان میسازه با این پولها. خدا عوض خیر بهش بده. زمین چقدر منت به سرشه به خا طر این خیرین دست سبز. اینا همون میخ هایی هستند که نمیذارن آسمون به زمین فرود بیاد. خداوندا حفظشون کنه. آمین.

شنبه عصر با مانی و مهدی رفتیم خونه. خلوت بود خیابونا. به دوستم سفارش شور داده بودم. مهدی شور دوست داره و البته موادش رو مهدی انتخاب کرد. میخواست حتما توش کلم قرمز باشه که رنگ شور، قرمز بشه. رفتیم از در خونه شون گرفتیم. این دوستم تو خونه کار آرایشگری هم می کنه. گفتم یه رنگ ابرو میذاری واسم؟ همونطوری سرپا رنگ ابرو گذاشت و با همون وضعیت راه افتادیم اومدیم خونه. خب خیابونا خلوت بود و هوا هم تاریک!!! دعا میکردم از همسایه ها کسی نباشه دم در!!! مهدی هم می خندید.

بالاخره اومدیم بالا و شستمش. اون رنگی که میخواستم نشد. من میگم خودم باید رنگ بذارما! پنج هزار تومنم پول گرفت. من با پنج هزار تومن یه تیوپ رنگ پرستیژ میخرم که همه موهامو رنگ کنم. (آشتی حسابگر!) حالا شوخی بود اینا. ولی کلا خودم میدونم چه رنگی میخوام. وگرنه پنج تومن که پولی نیست.

مادر مهدی عدس پلو داده بود، کتلت هم از روز جمعه مونده بود. شام همونو خوردیم و شب خوابیدیم. این روزها دلم یه فیلم میخواد که نخوام بهش فکر کنم . یه فیلمی که همینجوری فقط رد بشه و بره. نه فکر کردن بخواد نه غم و غصه داشته باشه. کاشکی از خونه مادر مهدی، سریال عاشقانه رو میاوردیم. به درد همین شبها میخوره. همون شنبه شب مهدی اول فیلم لالالند رو گذاشت. که موزیکاله و پارسال جایزه برد. قبلا دیده بودیمش. ولی گفتیم ببینیم از این حال و هوا بیاییم بیرون.

بعدش یه فیلم دیگه گذاشت به اسم زیبایی پنهان. بسیییییییییییییار فیلم قشنگی بود ولی تو این شرایط کاشکی نمی دیدیمش. خیلی عمیق بود. بعدشم خوابیدیم. البته مهدی ده بار وسطش پاشد و جواب موبایلشو داد. خدایا اینو تموم کن دیگه. مال خونه پدرش بود.

دیروز صبح هم بیدار شدم. با یه لیست بلند بالا ازکارهایی که باید انجام میشد و حوصله نداشتم. واسه ناهار شویدپلو با مرغ در نظر گرفتم. بعد خواستم برم یکشنبه بازار که همسایه اومد و یه ساعتی با من و مهدی حرف زد. دیگه یازده و نیم با عجله رفتم یکشنبه بازار و چند تا بلوز و شلوار واسه خودم خریدم. دوتا هم زیرپوش سفید واسه مانی. دو تا ملاقه، دو تا چنگک سالاد خوری. (مال جهازم پیچش دراومده بود) یه صافی فلزی هم واسه تو ظرفشویی. ظاهرا حواسم نبوده، قبلی رو انداختم تو آشغالها و رفته!!!!!!

بعدش سیب زمینی و پیاز خریدم و برگشتم خونه.

پولیوری که واسش کاموا خریده بودم تموم شد. من که نشد ازش چیزی ببافم. مامان بافت. از کامواهای مونده هم یه کلاه براش بافت . دیگه خورد به دست و گردن دردم. اینه که نتونستم ادامه بدم. در عوض دو تا شلوار گرم خریدم برای بچه های کار بجنورد. مهدی هم دیروز یه پولیور بافتنی خرید براشون. دیروز عصر هم رفتم از نرگس عزیز کلی لباس گرفتم برای بچه ها. این نرگس خیلی عزیزه. (نویسنده وبلاگ یلدانامه) همیشه یه همراه سبزه و پا به پام میاد. مثل خیلی از شماها. خدا به همه تون سلامتی بده.

روز پنجشنبه دوم آذر  ان شاءالله یه قرار میذاریم. یحتمل مثلا ساعت یکی و نیم دو بعدازظهر همون جای قبلی تو تئاتر شهر. یکی دو ساعت هم بچه ها هستند و بافتنی های خوشگل شما رو جمع می کنن. کسانی که میخوان خودشون مستقیم برای آقای انتظاریان ارسال کنند، آدرس ایشون اینه:

بجنورد. شهرک ولیعصر. نبش ولیعصر هشت. پلاک 36. آقای محمدرضا انتظاریان

تو رو خدا خواهش میکنم حالا که قضیه کرمانشاه خیلی داغه، بچه های بجنورد رو از یاد نبریم. اینا خردادماه دچار زلزله شدند و الان که چند ماه گذشته، همه فراموششون کرده ان. از یه ماه پیش هم قرار بود هر کدوم از ما یه تیکه لباس گرم برای بچه های بجنورد بفرستیم. پنجشنبه منتظر قدمهای سبزتون هستیم. ممنون که بازم تنهامون نمیذارین. تا دیر نشده بفرستیم تا هنوز خیلی سرد نشده.

الان ساعت سه بعدازظهره. کاشکی این روزها بلندتر بود. این شبها خیلی تپش قلب شدید میگیرم. البته میدونم کم کم بهتر میشم. عصر یادم باشه یه شیشه گلاب بخرم. شبها قبل از خواب اگه استرس و اضطراب دارین یه استکان بیارین و به نسبت مساوی توش گلاب، عرق بیدمشک و عرق بهارنارنج بریزین و بخورین. خیلی بهتر میشین.

یا حق

چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : برمیگردیم, نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 286 تاريخ : شنبه 4 آذر 1396 ساعت: 22:36