آهنگ شب

ساخت وبلاگ

سلام. ظهر همگی بخیر. ساعت دوازده دقیقه به یک ظهره. من هنوز ناهار نخورده ام. بچه ها هر کدوم یه کاری دارن. گفتم وایسم تا بیان. هرچند گشنمه. ولی دیر خوردن از تنهایی خوردن بهتره.

  از صبح درگیر بودیم.

یادتونه که من چند سال پیش ضامن اون پسره شدم و نرفت قسطاشو بده. خب گردن شکست و از شرکت رفت. حالا شرکت داره به به سری حساب و کتابهای صندوق رسیدگی می کنه. دوتا از کارمندهای شرکت هم ضامنش شده اند. ضامن وامی که از شرکت گرفته. خب اونم تسویه نکرده. من و یه آقای دیگه (راننده شرکت) هم ضامن لیزینگش شدیم که اونم بدهکاره.

الان شرکت میخواد از حساب اون دو تا برای صندوقش کم کنه. دیگه یکی از بچه ها امروز به ترفند کشیدش اداره. راننده شرکت که مثل من ضامن لیزینگشه، بهم زنگ زد که فلانی اومد. قسمش دادم باهاش درگیر نشه. گفتم ارزش نداره . ا گه باهاش گلاویز بشی و بلایی سرش بیاری، فردا باید بریم التماس کنیم به خودش و خانواده اش برای رضایت. پس نذار خون سگ بیفته گردنت.

ولی این آقای راننده خیلی شاکی بود  و خب طفلی سالها خرج مادر بیمارش رو میداد که چند ماه پیش هم مادره فوت کرد. به همه مون زور داشت که قسطهای این احمق رو تقبل کنیم.

بعد رئیسم اومد دنبالم گفت بیا، فلانی اومده. دیگه بقیه داشتند تو یه اتاق باهاش آروم حرف میزدند. من دلم نمیخواست باهاش روبرو بشم. چون آخرین بار پشت تلفن کلی بهم فحش داده بود!!!!!!!!! بعد که روبرو شدیم ،سرسنگین سلام کردیم و کلا منطق هم نداره که. هی چرت و پرت میگه. میگه چون شرکت منو بیرون کرده، من ندارم بدم. دیگه طاقت نیاوردم. گفتم: تو ا سفند ماشین رو گرفتی. شرکت تو رو مهر سال بعد بیرون کرد. یعنی هفت ماه بعدش. تو اون مدت هم که سر کار بودی، فقط یکی از قسطها رو دادی. (اونم ناقص) پس مشکل کار و پول نیست. مشکل تعهده. بعد گفتم: یه سوال ازت میپرسم. جوابمو بدی، خودم همه قسطاتو میدم. اگه جابجا بودیم و تو ضامن ما بودی و ما رو بیرون میکردن و نداشتیم قسط بدیم، تو به جای ما میدادی؟ شروع کرد به سفسطه. گفتم: جواب منو بده.

گذاشت از اتاق رفت بیرون. با عجله از پله ها رفت پایین. اینا هم دنبالش. من دیگه پایین نرفتم. از نگهبانی صدای داد و بیداد و دعوا می اومد. راننده شرکت بهش گفته بیا باهات حرف بزنم. جواب آشتی رو که ندادی بالا. اونم فرار کرده فوری تاکسی گرفته. اینم در تاکسی رو باز کرده و تا میخورده، کتکش زده.

البته این پسره واقعا متوهمه. مثلا به اون خدماتی که با ترفند کشوندتش شرکت، زنگ زده و گفته: مگه دستم بهت نرسه، امشب نمیذارم برگردی کرج! راه کرج رو می بندم!!!

خونه خدماتیه، کرجه!

یا قبلش که خواسته بیاد پیغام داده: من دارم با چند تا از بچه های بالا میام، حساب کتابمو زود انجام بدین!!!!!!!!!

بدبخت متوهم! مثلا فکر کنین بچه های بالا اینقدر بیکارن که با تو بیان شرکت قبلیت؟

خلاصه وقتی رفت، تا یه ساعت تنم داشت می لرزید. من از دعوا خیلی می ترسم. تپش قلب گرفته بودم. شکر خدا رئیسم منو جایی فرستاد برای خرید یه سری گیفت و کادو. خداخواسته پیاده رفتم. به مهدی زنگیدم و بهش گفتم.

البته امیدی ندارم بتونیم ازش پولی دربیاریم. روانی تر از این حرفاست. همکارم هم بهش گفت: برو فروشنده تو عوض کن!

یکی از بچه ها هم با موتور رفت دنبالش ولی خودش هم چون ساکن کرجه، از میدون انقلاب سوار ماشین خطی های کرج شده بود و رفته بود. بچه ها میخواستن برن دنبالش محل کار جدیدش رو یاد بگیرن که نشد.

داداش کوچیکه اومده تهران. دوشنبه بهم زنگید که آشتی من اومدم تهران، به مامان نگو. عصر میخوام یه دفعه برم در خونه بابا اینا. منم با مهدی هماهنگ کردیم و رفتیم. دم در همدیگر رو دیدیم و بالا رفتیم. مامان رفته بود پیاده روی. بهش زنگیدم که بیا. اونم اومد و خدا میدونه چققققققققدر کپل خان، بانمک شده بود. خانم برادرم برای مامانم یه کاسه گیاهی خوشگل و یه تخته گوشت هم واسه من آورده بود. دستش درد نکنه. ما هم برای کپل خان یه کم خوردنی برده بودیم.

بعدش مامانم واسه شام سبزی پلو ماهی درست کرد و بعد از شام هرکدوم رفتیم خونه مون.

دیروزم داداش کوچیکه عصر اومد برای اندازه گیری و نقشه کشی خونه مون بابت پکیج. البته من عصر دیروز با بچه های دبیرستان قرار داشتم. منتها تا با مانی رسیدیم، فوری چای دم کردم و عدس ریختم تو جی پاس که بپزه. بعدداداشم رسید و مهدی هم اومد. چای ریختم و رفتم کافی شاپ. تقریبا تا هفت و نیم کافی شاپ بودمو بعدش زنگیدم به سبزی فروش که سبزی قورمه بخرم سرخ کنم و اسه امشب، گفت ندارم.

دیگه رفتم خونه و عدس پلوی زیادی درست کردم واسه امروز. چون داداشم صبح رفته دنبال مامانم و با دو تا کارگر الان خونه مونن که کار پکیج و لوله کشی شروع بشه. البته مامانم واسه خودش یه کم غذای بی نمک آورده. فعلا کار رو شروع کرده اند.خدا میدونه خونه الان چه شکلیه. ولی مهم نیست. این قورباغه ایه که باید قورت داده میشد. هرچی زودتر، بهتر.

***************************

چند روزی بود من و مهدی با هم سرسنگین بودیم. خب گفته بودم که تو تلگرام خیلی بحث کردیم و من از روز شنبه واقعا حالم بد بود. بعد دیروز بازم چت کردیم و البته مشکلی پیش اومده برامون که همین مشکل بیشتر ما رو بهم نزدیک کرده. بازم بهم نزدیک شدیم چون باید این مشکل رو با هم حل کنیم. خدا هم قطعا کمکمون میکنه.

دیشب هم وقتی از کافی شاپ برگشتم، عدس پلو رو درست کردم و بازم با مهدی حرف زدیم. بعد یاد اون دورانی افتادیم که باهم دوست بودیم و ...

امروز به آبانه میگفتم که مهدی قلب مهربونی داره ولی زبونش گاهی تنده. و گاهی چنان آدم رو از خودش دفع میکنه که آدم چهارشاخ می مونه.

هرکی یه خصوصیتی داره. مهدی هم اینجوریه.

فردا که دربیه. من که دلم میخواست برم تو یه جمع استقلالی. مثلا بریم خونه خاله کوچیکه و دو سه ساعتی جیغ و هوار کنیم. چون همه استقلالی هستیم و فقط بابام پرسپولیسیه. که اونم براش مهم نیست پیش استقلالیا باشه. چون از پس همه برمیاد. ناراحتم نمیشه و برعکس خوشش میاد صدای ماها رو دربیاره.به خصوص صدای مامانمو. چند وقت پیش هی کیسه حموم آبی میاورد میداد دست مامانم. اونم حرص میخورد. منم میخندیدم. میگفتم حرص نخور، حرص بده!

سه روز پیش واسه کاری رفته بودم بیرون، دیدم یه عطاری داشت کیسه حموم قرمز میفروخت. خییییییییلی خندیدم. آخه تا حالا کیسه قرمز اینجوری ندیده بودم. خریدم و به فروشنده گفتم: این جون میده واسه بازی پنجشنبه! گفت: ای استقلالی بدجنس!

خودش پرسپولیسی بود. ولی کلللللللی با فروشنده خندیدیم.

حالا خودم هم میدونم استقلال الان ضعیفه و درسته که بازیکن های خوبی داره. ولی هنوزم تو بحرانه. چون مربی شو تازه عوض کرده و اصلا نمیدونیم این آقا شوفره کی هست!

بعدش همون دوشنبه شب که رفتیم خونه بابااینا، مامانم کیسه قرمز رو داد دست بابام و گفت: ببین دخترت چی برات خریده!!!!!!!!!

به مهدی هم نشون داد. البته من نمیخواستم به مهدی نشون بدم. چون کلا با هم کل کل نداریم.

دیگه اولش گفتم بازی رو بیام خونه خاله ببینم منتها به شرطی که مهدی یا بره استادیوم یا بره خونه باباش اینا. اونجا که نمیره اصلا. یعنی بدون من و برای دیدن بازی نمیره. هرچند که مهدی هرچی بگه، خانواده اش گوش میدن و مطیعشن. مثلا اگه بگه همه جمع بشین برای دیدن بازی، همه شون میان. بگه فلان کار رو بکنیم، انجام میدن. از این نظرها، حرفش بیشتر از من برو داره تو خانواده اش.

از یه طرف هم بدم نمی اومد برم کافه آبانه. البته شاید یه جورایی وحشی بازی درمیاوردیم و کافه رو بهم میریختیم!!!!!!!!image مثل فیلم فارسی ها.  منتها دیگه قرار شد با مهدی تو خونه بازی رو ببینیم.

حالا فردا برم صورتمو رنگ کنم و چند ساعتی هم با این کارها خوش باشیم. کاش نتیجه خیلی ضایع نشه!!!!!!!! (اعترافات یه استقلالی صادق و دوست داشتنی!!!!image) دیگه طارمی نیست. مسلمان هم بخشیده شد. البته ووریا هم بخشیده شد. ولی استقلال گل زن نداره که. الان از علیپور و منشا می ترسم. یکی این منشا رو بیست و چهار ساعت پیش خودش نگه داره که نیاد بازی کنه. بعد بذاره بیاد!!!!!!!!image پارسال از رامین رضاییانم می ترسیدم.

*********

دیروز که با مانی برمیگشتیم خونه، من همیشه  ازش می پرسم که کدوم آهنگ رو دوست داری. که آهنگایی که تو ماشین میذاریم، باب میلمون باشه. دیروز به آهنگ «مرد تنهای شب» که رسیدیم، گفتم: اینو دوست داری؟ گفت: آره. این آهنگ اصلا مال شبه. (هوا تازه تاریک شده بود) چون توش میگه: من مرد تنهای شبم!!!!!!!

مثلا فکر کرده اون آهنگ چون اسم شب توش اومده، باید شب بهش گوش بدیم!!!!!!!!!!

خب دیگه من برم. به امید برد استقلال. (با همه احترامی که برای دوستان خیلی عزیز پرسپولیسیم قائلم.)

یا حق

چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 226 تاريخ : پنجشنبه 4 آبان 1396 ساعت: 5:20