چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق

ساخت وبلاگ
سلام.ظهر یکشنبه به خیر.   صبح که ساعت زنگ زد، چشمامو باز کردم. حس نداشتم. گرمم بود. گر گرفته بودم. حدس زدم تب داشته باشم. به زور پاشدم صبحانه برای مانی اماده کردم. بی خیال آرایش شدم. دوباره برگشتم تو تخت. امکان نداره بعد از بیدار شدن دوباره بیام تو تخت. یه کم بعدش مهدی رو بیدار کردم. دست زد به پیشونیم، گفت تب نداری. از درون آتیش بودم.رفت مانی رو حاضر کنه. نم چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 335 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1396 ساعت: 1:00

سلام. ساعت 11:18 پیش از ظهر دوشنبه تون بخیر!!!!!!!!!!  اداره ام. تقریبا شاید یه ساعت باشه که رسیده ام اداره. دیروز عصر با تاکسی رفتم در اداره مهدی. پکیج خراب شده و آقاهه قرار بود بیاد درستش کنه. مهدی منو شهران پیاده کرد و خودش رفت خونه. رفتم بالا و لباسمو دراوردم. مامانم ساعت دو و سه به مانی تب بر داده بود. دیدم ولی بچه بی حاله.نشستم رو مبل، مامانم گفت: چرا چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 337 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1396 ساعت: 1:00

سلام. ظهر چهارشنبه بخیر.خوبین؟   صبح اینجا رو باز کردم بنویسم. ولی گوشیم از دستم افتاد و پشتش خرد شد. یه بار هم عوضش کرده بودم. ولی از این جنس های دم دستی بود. دیگه با رئیسم هماهنگ کردم و رفتم علاءالدین. دیدم هرجا بخوام برم، میگن قابشو نداریم. به سرم اومده تا حالا. رئیسم هم اتفاقا امروز مرخصیه. یه سری کارها رو انجام دادم و تو تلگرام بهش پیغام دادم و رفتم. او چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 365 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1396 ساعت: 1:00

سلاااااااام صبح بخیراز اول هفته هی مخوام بنویسم و نمیشه. خوبین؟ سه شنبه است. سه شنبه دیگه، عیده ان شاءالله. سال تحویل میشه. الهی دل همه خوش باشه.چهارشنبه پیش از اداره که رفتم خونه، واااااااای از ترافیک. واقعا دلم میخواست بزنم کنار و بخوابم. هفته پیش خیلی خوابم می اومد. مانی همونطور بی حال بود. یکی از دوستام از آمریکا یه داروی تقویتی آورده بود. یه قاشق بهش دا چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 224 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1396 ساعت: 1:00

سلام. شنبه بعد از ظهره. ساعت هجده دقیقه به چهاره.چهارشنبه رفتم خونه. از خواب داشتم می مردم. مهدی خوابید. ولی من خوابم نبرد. کتاب خوندم. خیلی بهم می چسبه این کتابه. پاییز فصل آخر سال است. واقعا قلم توانایی داره خانم نسیم مرعشی.  دیگه آخر شب مهدی بیدار شد ولی من خوابم می اومد. پنجشنبه صبح زود بیدار شدم. صبحانه خوردم و زدم به دل کار. مهدی هم زود بیدار شد. اول ی چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 291 تاريخ : دوشنبه 28 اسفند 1396 ساعت: 1:00

سلام بر شماصبح سه شنبه تون بخیر.تهرانم. پریروز برگشتیم. شکر خدا سالم رسیدیم.   هوا ابریه. دیروز هم بارید. گفته اند امروز عصر بارش بیشتر میشه. خدا به ترافیک رحم کنه. وگرنه مردم دارن واسه بارون و برف له له میزنن.خب عرض کنم خدمتتون دیروز بعد از چند روز اومده بودم اداره و نمیشد پست بذارم. ولی الان دستم خلوت تره. از حال مامانم بگم که راستش خوب نیست. اوایل که رفته بود بهتر بود. ولی تو یکی از این مهمونیای دور همی دوستهای خاله سومی، دوباره تپش قلبش میره بالا و همونجا میزنه زیر گریه. تو این چند روز من خودم خیلی جاها رفتم. البته واقفین که مهدی دوست نداره بیاد بیرون. ولی شکر خدا مانع منم نشد. غر هم نزد که تو نرو.روز شنبه خونه خاله دومی بودیم. (مادر پسرخاله مجرد) صبح پاشدم رفتم روغن حیوونی خریدم با پسرخاله. مهدی گفت من نمیام! منم از تهران از دوستان سفارش داشتم. رفتیم خریدیم. لوبیای عروس هم خریدم. شنیده بودم اصفهان داره. دیدم اونجا هم هست. یه کم خریدم. آخه مانی گوشت تو غذا رو نمیخوره. گفتم مثلا قورمه سبزی میخوریم، لااقل لوبیاش بیشتر باشه که پروتئین بیشتری به بدنش برسه. بعدش قرار شد با پسرخاله بریم سر بزنیم به عموی تنهام. که هرچی زنگ زدم برنداشت. ما هم نرفتیم.بعد به پسرخاله گفتم میشه منو ببری در گاراژ؟ در گاراژ یه میدونیه تو کرمانشاه مثلا مثل میدون انقلاب، یا میدون آزادی. یه میدون قدیمی. قبلنا م چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 325 تاريخ : چهارشنبه 25 بهمن 1396 ساعت: 10:06

سلامعصر جمعه تون بخیرمن کرمانشاهم.  خب یه سری عکسها رو گذاشتم اینستا. ولی آشتی باید بنویسه. خوبی اینستا اینه که اپلود کردن نمیخواد.سه شنبه ساعت یمربع به سه ا. اداره رفتم دنبال مهدی و پیش به سوی خونه.  دیگع جمع و.جورهای اخر رو انجام دادیم و نون باگت خریدیم و اسم خدا رو اوردیم و راه افتادیم.بابا تو ماشین پسرخاله مجرد نشست، ما سه تا هم تو.ماشین خودمون.پسته و انجیر و میوه داشتیم که تو هردو ماشین گذاشتم و نسکافه هم بود.دیگه تو راه یه کم خوابیدم و یه کم اهنگ گوس کردیم و رقصیدم تا بالای اسداباد رسیدیم و شام کتلت و الویه خوردیم،حوالی ده رسیدیم کرمانشاه که همه شوکه شدند چون قرار نبود ما هم بریم.کللللی با دخترخاله ام لاو ترکوندیم.تا نصف شب نشستیم به حرف زدن و بعدش لالا.دخترخاله ام طبقه بالای مامانشه. همون که شوهر نامردش گذاشته رفته.چهارشنبه صبح بیدار شدم رفتم بلوار طاقبستان، اینستا هم عکس گذاشتم.پیاده روی کردم و حاااال کردم و.نون گرفتم و برگشتم.پول نونوا رو یادم رفت بدم!!! نونوا گفت: حساب نکردی!! یه اقای تپلی با خنده گفت: من حساب میکنم!!!!حساب کردم اومدم بیرون.اومدم خونه صبحانه خوردیم و بعدش حرف و اینا.دخترخاله ام ظهر از سرکار برگشت و تا،شب حرف و حرف. بازی مانی هم با دختر دخترخاله ام به راه بود. اینقدر هوا عالی بود که بچه ها تو حیاط رو تخت مشق نوشتند.عصر مامانم رفت پیش دوستهای خاله سومی و من چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 256 تاريخ : دوشنبه 23 بهمن 1396 ساعت: 16:26

یه وقتایی باید وقتی رسیدی خونه، خودتو بغل کنی و ناز کنی. بگی بیا ببرمت بیرون. بعد خودتو برداری و بزنی بیرون.برف بیاد و تو محکمتر خودتو بغل کنی. اینقدر گرم باشی که سر شب زمستونی سردت نکنه و از خیسی برف روی شونه و موهات چندشت نشه. فکر کنی خودمم و خودم.بیای سر خیابون دولت و پیاده گز کنی. بری و بری و بری. دست در جیب، آشتی به بغل، بخوای بری کافه نان سر چهارراه پاسداران. بری داخل ولی فکر کنی باید بیرون باشی تو این هوا. قید قهوه ترک رو بزنی و بگی با خودم باشم بهتره.خودتو گم کنی تو کوچه پس کوچه های خیابون دولت. نشناسی جایی رو. با خودت بگی گم که نمیشم. یه زن سی و نه ساله که گم نمیشه. و یادت بیاد همیشه وقتی میخوای تنها باشی، دلت میخواد جایی باشی که تا حالا نبودی.**************خوشحالمچون دیشب خیلی تو برف راه رفتم.چون آروم شدم.چون کاری رو کردم که دوست داشتم.چون با خودم خلوت کردم. چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 276 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 14:47

سلااااااااااااام ظهر چهارشنبه بخیییییییییییییییرخدا نکنه رشته نوشتن از دست یه وبلاگ نویس روزانه نویس دربره!  یعنی خودمم باورم نمیشه در روز اییییییینهمه کار داشته باشم. استرس های دفتر مدیرعامل نیست ولی کارهام زیاده. خرده کاری زیاده. امروز صبح کلی کار داشتم که لیست کردم و با رئیسم مرور کردیم. بعدش رئیسم یه کار دیگه گذاشت رو میزم و گفت مقایسه قیمت اینا رو دربیار. گفتم باشه و تو دلم گفتم عمرا امروز بتونم پست بذارم. ولی بعد از یه ساعت کاره رو داد به یکی دیگه.فردا قراره مدیرعامل با مدیرها و معاونینش برن یه هتل و صبح تا عصر اونجا بمونن. هماهنگیش با من بود. و البته کارهای اولیه با مدیر روابط عمومی که یکی دو جا گند زد. البته اونم مقصر نبود خدایی. مالی هتل دبه کرد و یک و نیم تخفیفی که تو پیش فاکتور اول داد، دیگه نداد!!!!!!!! الان میگه نمیخوام تخفیف بدم. صبح یکی دو ساعت با اون کلنجار میرفتم.بعد برگشتم دو تا لیست تنخواه رو تنظیم کردم. بعد سرپرست خدمات اومد گفت: آشتی خانم میگن خدماتی های اداره زیادن. میخوان بچه ها رو بریزن بیرون. یه گزارش دارم که باید  کمکم کنی بتونم بنویسمش. گفتم باشه.خلاصه بعد از کارهام اومد و گزارش رو براش نوشتم. دیگه وقت ناهار شد و رفتم و برگشتمالانم همه اتاقمون رفتند ناهار. منم دارم تند تند مینویسم. چون رئیسم از ناهار برگرده باید باهم بریم پیش معاون.شنبه که تنهایی رفتم بیر چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 271 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 14:47

دلم تنگه  از این روزهای بی امیداز این شبگردیهای خسته و مایوساز این تکرار بیهوده دلم تنگههمیشه یک غم و یک درد و یک کابوسدلم خوش نیست غمگینم برادر جاناز این تکرار بی رویا و بی لبخندچه تنهایی غمگینی که غیر ازمنهمه خوشبخت و عاشق، عاشق و خرسندبه فردا دلخوشم شاید که با فرداطلوع خوب خوشبختی من باشهشب و با رنج تنهایی من سر کنشاید فردا روز عاشق شدن باشهدلم تنگه برادر جانبرادر جان دلم تنگه######جمعه غروب. بزرگراه صدر""""""""""'بازم خودمو گم میکنم تو کلمات ترانه و داریوش دلداریم میده....  چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 321 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 14:47

سلام. صبح بخیر. خوبین؟ دیروز نشد بنویسم. امروز می نویسم. صبح یکشنبه است. راستی اینجا دوست ارمنی داریم؟ خوشحال میشم بدونم. از وقتی کتاب سمفونی مردگان رو سال 74 خوندم، خیلی بیشتردلم خواست با ارامنه عزیز ارتباط داشته با شم. سالها بعدش هم که خانم زویا پیرزاد شاهکارهای ادبی رو خلق کرد. ولی هرگز این افتخار رو نداشتم که با ارامنه عزیز از نزدیک آشنا باشم. البته تو مدرسه هم یه همکار ارمنی داشتم. الان یادم اومد. اونم عاااااااااااالی بود.   چهارشنبه عصر رفتم خونه. یه کمردردی هم داشتم که خدا میدونه. همون رسیدیم در اداره مهدی اینا، رفتم پشت ماشین دراز کشیدم. حتی چند دقیقه ای هم خوابم برد. از قبل رشته پلو و مرغ داشتیم. که شام خوردیم. دو سه ساعت تونستم دراز بکشم و خیلی برام خوب بود. بعدش پاشدم کم کم کتلت درست کردم واسه ناهار پنجشنبه. و دستی به آشپزخونه کشیدم. شب لالا و پنجشنبه صبح هم پاشدم اومدم اداره. تا ظهر بودم و خیالم هم راحت بود که ناهار داریم. این استراحت برای کمر درد، معجزه می کنه. پنجشنبه درد داشتم ولی بهتر بودم. ظهر برگشتم خونه. دلم نیومد نون تازه نخوریم. خودم عااااااااااااشق نون تازه ام. خریدم و رفتم خونه. مهدی به مانی دیکته گفته بود. ساعت دو بود و ناهار خوردیم. بعدش لالا. عصر پاشدم رفتم ناخنمو ترمیم کردم. اندازه بیل شده بود.بعدش یه کم خرید کردم و برگشتم خونه. شام یه کم کتلت خوردم. مهدی چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 285 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 14:47

سلام. صبح بخیر. سه شنبه است.ساعت ده دقیقه به ده صبح تقریبا.من خوبم. آروم شده ام. ممنون از محبتتون.  بعدش با مهدی چت کردم و با هم حرف زدیم. الان  خشمش کمتر شده. یه خشم درونی داره که بیشترش از منه. دلیلش رو نمیدونم. دیگه در موردش هم حرف نمیزنم.راستش خدا بخواد ما امروز عصر عازم کرمانشاه هستیم. یکشنبه اعلام کردند که دوشنبه تعطیله.از اداره زنگیدم به بابام که ما شب میاییم شهران. گفت اگه میدونی سختته، من بیام. انگار دنیا رو بهم دادند. تو ترافیک وحشتناک روز یکشنبه تا رفتیم دنبال بابا و برگشتیم خونه، ساعت شش و نیم شد. فوری رفتم تو آشپزخونه به غذا درست کردن. یه قابلمه گذاشتم سر گاز و پیازداغ کردم واسه کله گنجشکی. گفتم بابا برنج نمیخوره، باهاش یه خوراک بزنیم. خودمم عاشق خوراکم. اینه که واسه بابا کله گنجشکی درست کردم و واسه بقیه هم پلویونانی. دیگه تا بخوابیم، ساعت دوازده شب شب. من که از سر شب چرت میزدم.دیروز اومدیم اداره و برگشتیم. مهدی نتونست باهام بیاد. چون باید میرفت جلسه خونه باباش. رسیدم خونه و رفتم سبزی قورمه گرفتم. بعدش پشت ماشین رو خا لی کردم و اومدم بالا. سبزی رو سرخ کردم و قورمه سبزی رو به راه کردم. بعدش رفتم در خونه همسایه ها برای تسویه حساب خرجهای بلوک که نبودن. رفتم یه کم خرید کردم و برگشتم خونه.برنج درست کردم، کتلت واسه امروزم درست کردم و تا دوزاده شب داشتم وسیله جمع میکردم.مهدی چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 276 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 14:47

سلاااااااااام صبح زمستونی تون بخیر و برکت و سلامتی. کسی چه میدونی چی میشه وقتی داره برنامه ریزی می کنه!!!!!!   سه شنبه که پست گذاشتم، از ظهرش حس سرماخوردگی داشتم. یه بدن دردی که هی داشت بیشتر و بیشتر میشد. قرص انداختم بالا و نشد دمنوش بخورم. رفتیم خونه و من هی داشتم مریض و مریض تر میشدم. چهارشنبه هم روزی بودکه اصصصصصصلا نمیشد نیام اداره. سال مالی اداره ما آخر دی ماه بسته میشه. چهارشنبه باید همه حسابها بسته میشد. واحد تدارکات که ما هستیم، کلی پول و تنخواه دستش بود که باید حسابش رو تسویه میکرد. تنخواه مادر واحد هم اسنادش دست منه. یعنی هیچ رقمه راه فرار نبود. خلاصه سه شنبه یادم نیست شام چی خوریم. فقط میدونم من عین مگس امشی خورده گیج بودم و زیر پتو. تا صبح هم بدنم به شدت درد میکرد. خلاصه چهارشنبه صبح شد و خیلی دلم میخواست بخوابم و نرم اداره. مهدی هم میگفت بمون. ولی با وصفی که گفتم براتون، امکانش نبود. پاشدم اومدم اداره. تا عصرش هم با پالتو نشستم. آبریزش هم شروع شده بود و ماسک زده بودم بقیه نگیرن لااقل. حال سگ داشتم ها. ایییییییینقدر هم کار بود که فقط آب جوش میخوردم و حتی نمیشد یه دمنوش درست کنم. به رئیسم گفتم من این تنخواه رو جمع می کنم و ان شاءالله ساعت ده میرم. خانمها و آقایونی که شماها باشین، رئیس بدبختم دستش به صد تا کار بود و بیشتر از ماها کار میکرد. ننتونست تا ظهر اصلا پشت میزش ب چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 274 تاريخ : شنبه 30 دی 1396 ساعت: 20:09

سلام. ظهر شما بخیر. دیگه حتما تا حالا ناهار خوردین. البته ماها که تو ایرانیم. وگرنه خارجی ها شاید تایم ناهارشون الان نباشه.   رئیسم از صبح رفته ماموریت. منم تا همین الان داشتم کللللللی کار میکردم. یه دور هم با دوستم حرفم شد سر کار. که اصلا بهتره نگم سر چی بود. سر مسائل شخماتیکی کاری. بالاخره تونستم اینستای زعفرون رو روی گوشیم بریزم و اینستای آشتی رو روی تبلتم. یعنی ببینین چه همتی کردم من. که دیگه ازهیچ کدوم نیام بیرون. الان هیچ بهانه ای برای پست نذاشتن اینستا ندارم به جز اینکه مطلبی ندارم کلا!!!!!!! البته مال میزغذا که کلا تکلیفش معلومه. عکسها و تصاویر غذایی میذارم و زعفرون میفروشم. هرچند هنوز یه نفر هم سفارش نداده!!!!!!!!!! منتها به یه سری تو کرمانشاه فروختم قبلا که الان میخوان. باید مقداری بفرستم کرمانشاه بمونه و توسط دخترخاله هام فروخته بشه. واسه آشتی هم از صبح میگم خب، الان چه عکسی بذارم؟ از ناهارم؟ از میوه؟ از چی؟ یه کم باید بگذره تا عادت کنم بهش. مث اینجا بشه برام. که دلم تنگ میشه براش و میخوام بیام تند تند بنویسم. دلم یه حموم حسابی میخواد. برم زیر آب گرم و ولوو بشم. ولی زود خودمو بشورم و بیام بیرون که خیلی کار دارم!!!!!!!!! الانم موهام درد میکنه در دو نقطه!شکسته زیر مقنعه. امروز، روز نظافته. باید وقتی از اداره رفتم، بیفتم به جون خونه. حسسسسسسابی با کمک مهدی تمیز کنیم و برق ب چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 285 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1396 ساعت: 15:05

سلام. ساعت ده دقیقه به چهاره. دیگه کم کم باید جمع کنم برم. از صبح این صفحه بلاگ اسکای باز شده و نتونستم بیام بنویسم دو کلوم. حرف بیخ گلوم مونده. یه پست مبسوط فردا میذارم ان شاءالله. امروز مجبور شدم برم بیرون ماموریت. دیروزم دو بار رفتم. اصلا نشد بنویسم. وگرنه دلم پیشتونه. اگه ببینید این آشتی چه خنگول بازی درمیاره!!!!!!!!! دو تا اینستا ریختم رو گوشیم. دیروز نمی تونستم از این یکی دربیام برم تو اون یکی! از هر دو بیرون اومده بودم و نمی تونستم برم داخل! آخرش زنگیدم به افروز که بیا به داد این نن جون برس! تصویر ارور رو براش فرستادم که گفت رمز رو اشتباه میزنی!!!!!!! گفتم نه بابا درست میزنم. دورباره زدم و وارد شدم!!!!!!!!!! درست میگن که آدم باید با تکنولوژی روز پیش بره. این همه وقت اگه منم از اولش رفته بودم اینستا، الان خنگول نبودم!! حالا اجازه بدین فردا بیام تعریف کنم تعریف کردنیا رو. در مورد اینستا هم اصلا نمیدونم چه باید بکنم. بذارین امروز برسم خونه و بشینم سر جام بلکه بتونم یه کم ازش سردربیارم. حالا میام میگم دیروز چرا روز شلوغی داشتم. خب دیگه من برم. باید یه گزارش تهیه کنم رئیسم فردا ببره هیات مدیره. یا حق چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 307 تاريخ : سه شنبه 26 دی 1396 ساعت: 5:00

سلام اخرین ساعتهای شنبه است. قول داده بودم امروز اینستا رو بسازم. خب ساختم.   اینم ادرسش: Ashtiashti0831 خب، اون کسب و.کارم هم، فروش زعفرونه. یکی از دوستان از خراسان برام زعفرون عالی میاره. گل زعفرون رو میخره و میده همونجا پاک.کنند. بعد برام میفرسته تهران. جهت اطلاع عرض کنم من پنج گرم رو میدم سی هزار تومن.  پنج گرم از یک مثقال بیشتره. هر یک مثقال 4 گرم و 60 صوته. یه خط موبایل هم هست که دست یکی از دوستانه که سفارش ها رو قبول میکنه و با پیک براتون میفرسته. با هزینه کم. که البته هزینه اش به عهده خریداره.  اینم ادرس صفحه اش در اینستاگرام: Sormelinamizehghaza که البته صفحه اش پابلیکه. خلاصه تونستم به قولم هم عمل کنم. بقیه اش باشه واسه فردا. چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 347 تاريخ : يکشنبه 24 دی 1396 ساعت: 11:48

سلاااااااااام. صبح همگی بخیر و شادی صبح پنجشنبه تون بخیر باشه.   میگم این رفیق وبلاگ نویستون بدقول نیست؟ مگه نگفت میام زود به زود مینویسم. حتی چند خط. پس چی شد؟ خب میدونین، یه وقتایی که حالش خوب نیست، ترجیح میده ننویسه و غمشو نریزه اینجا. واسه همین این هفته ننوشت. خب دیگه آدمیزاده. گاهی دلش میگیره، غصه میخوره و یا عین خیلی وقتای من، درد داره. چه میدونم، مثلا بار سنگین بلند کرده و کتفش کشیده شده. واسه همین نمی نویسه. خلاصه اینجوریا. عارضم خدمتتون که این چند ماه اخیر عین پارسال این موقع ها ـ و البته مثل خیلی وقتا ـ مسلسل وار چند اتفاق بزرگ افتاد که اعصاب عمومی رو حسابی خط خطی کرد. یکیش زلزله که دیگه تمومم نمیشه و تازه انگار خوشش اومده. مثلا دیروز کرمانشاه یکسسسسسسر لرزیده و دیشب یا امروز صبح هم دوباره کرمان. ظاهرا زلزله هم فیلترشکن به دستش رسیده و بازم داره می چرخه. البته ریشترهاش بالا نیست و خرابی نداشته. به جز چند خونه روستایی در کرمانشاه. دیگه چند وقت پیش با دوستان قدیمی می حرفیدیم و دیدیم بابا خیلی داغونیم. یه دورهمی بذاریم. اینه که تونستیم واسه فردا یه قابلمه پارتی بذاریم. من گفتم آش دوغ و تمبرهندی پلو درست میکنم. درسته این هفته کتفم کش اومده و درد دارم کمی. ولی این  غذاها راحته و دست خیلی به زحمت نمی افته. مضاف بر اینکه دوست ناخن کارم میاد پیشم عصر و کمکم می کنه. که البته غذاها چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 237 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1396 ساعت: 17:35

سلام .

ظهر همگی بخیر.

آخی که دلم تنگ شده بود اینجا تایپ کنم. اصلا تایپ کردن رو دوست دارم.

 

[ادامه مطلب را در اینجا بخوانید ...] چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...

ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 263 تاريخ : دوشنبه 18 دی 1396 ساعت: 17:46

سلاااام صبح بخیر خوبین دوستان؟ به امید آرامش و سلامتی همگی   نت شرکت قطعه، منم دارم با گوشی پست میذارم!! شرکت نداشته صورتحسابشو پرداخت کنه، واسه همین نتشو قطع کردند!!! بعد مدیرعامل داره مدیر پشت مدیر استخدام میکنه!!! که تو بهمن و اسفند بگه نیروی مازاد دارم و قدیمی ها رو بریزه بیرون!!! پناه بر خدا!!! شوهر عمه مهدی دو هفته پیش عمل کرد. برنامه ریزی کردیم دیذوز بعد از اداره رفتیم خونه شون. قبلش زنگیدم به عمه که ایا همسرش منع غذایی داره؟ گفت قند داره و نباید شیرینی بخوره. منم چیزکیک خریدم. بعد دیدم نونوایی در اداره، یه نفر وایساده. دوتا سنگک هم خریدم براشون بردیم. عمه هم واسه شام لوبیاپلو خوشمزه درست کرده بود و از بیرونم جوجه گرفت و یه ماهیتابه هم کوکو. که با کره چققققدر خوشمزه  شده بود. عصر هم واسم دمنوش چای ارامبخش درست کرد که نیم ساعت بعدش خوابم.گرفت!!!! انگشت تو چشمم کرده بودم که خوابم نبره!!! مانی سالاد شیرازی نخورد. گفت: اخه نقطه چین داره!!!! منظورش نعنا بود!!!! امروز باید برم لیزینگ. حکم اومده. میگن باید 21 تومن قسطهای معوق رو من و اون یکی ضامن بدیم. شش میلیون و نیم هم جریمه داره که دو.و خرده ایشو بخشیدن (هزار ماشاالله) بذم ببینم قبول میکنن اون 21 تومنم قسطی بدیم!!؟؟؟ توکل به خدا *************** هیچ اجباری به تایید کامنتا ندارم. اصلا دلم نمیخواد تو این اوضاع بیان در اینجا رو ببن چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 247 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1396 ساعت: 13:49

سلام. صبح همگی بخیر و سلامتی و برکت.   یعنی خوشم میاد از اینکه هیجان خون مون یه لحظه هم فروکش نمیکنه. یا زیر زمین می لرزه یا هوا پره از سرب و دوده، یا تظاهرات میشه، حالا شما چی میگین؟ به نظرتون گزینه بعدی چیه؟ من میگم شاید خشکسالی!!!!!!! همه اینا باعث شده که دیگه هیچی هیجان نداشته باشه و فکر کنیم زندگی همینه دیگه. من که خودم بابت زلزله دیگه ککم هم نمیگزه. چه شیر تو شیری شده! متاسفانه فاصله نوشته هام زیاد شده. اداره هم کارهاش یه وقتایی پشت سر همه، نمیشه آدم بشینه دو کلوم بحرفه. و البته که من با پنج نفر دیگه تو یه اتاقم و خیلی نمیشه تایپ کنم. حالا اگرم کم بنویسم، سعی میکنم دیگه هفته ای دو سه بار حتما بنویسم. امیداورم همگی خوب باشین. کسی اذیت و گرفتار نشده باشه. این آلودگی هوا و تعطیلی مدارس، برنامه مادرهای کارمند رو بهم میریزه. خب بچه ها رو باید کجا بذارن. ما پنجشنبه طبق عادت همیشگی رفتیم خونه مامانم. شب هم بودیم. مامانم دوباره اذیت شده سر نشتی دریچه قلبش. یعنی به شدت اضطراب میگیره. پنجشنبه داداش بزرگه ام هی گفت یه جا جمع بشیم بازی کنیم شب. بریم خونه آشتی اینا. گفتم من حرفی ندارم. چند بار هم گفت اگه مشکلی داری بگو. خب من چی بگم؟ تو وقتی همه رو خونه ما دعوت می کنی، من چی بگم؟ البته تا اینجاش مشکلی نبود. پسردایی هم رفته خونه ای که گرفته اند. منتها روزی چند بار پیام میده به داداشم که دل چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 308 تاريخ : دوشنبه 11 دی 1396 ساعت: 15:05