هی می نویسم هی پاک میکنم

ساخت وبلاگ

سلام.

ظهر بخیر.

یه کم دیگه میرم ناهار. تا نرفته ام، این ده دقیقه ای یه چیزی بنویسم.

  

خوبین شماها؟ ببخشید حتما دیروز خیلی اذیت شدین پستم رو خوندین. خودم دیروز خیلی  اذیت شدم. مهدی عصر میخواست با همکاراش بره ختم. من و مانی با هم رفتیم. مانی خوابش برد و منم تا برسیم خونه، صد بار آهنگ همایون شجریان رو پلی کردم تو ماشین. آهنگ فیلم رگ خواب...

با صدای بلند گریه می کردم.

آهای غمی که مثل یه بختک رو سینه من شده ای آوار

از گلوی من، دستاتو بردار دستاتو بردار............

دست خودم نبود. هر وقت یادش می افتادم گریه میکردم. این دو سال اخیر این دو تا هممممممممه جا با هم رفته اند. سینما و کوه و تئاتر و خونه و خیابون و ... حتما داداشم از همه جا خیلی خاطره داره باهاش. بعد دختره پریشب میگفت: گیرم هفته ای یه بار با هم رفته باشیم بیرون!!!!!!!!!

دیروز یکسر پهلوی چپم درد میکرد. همه میگفتند چرا اینقدر بهم ریخته ای؟ گفتم چون درد دارم. شاید سنگ کلیه ام راه افتاده باشه.

ولی حال دلم بد بود. باگ داره دنیا. یه باگ بزرگ. هرکی خوبه، ضربه میخوره. هرکی وفا داره، هرکی معرفت داره، هرکی رو بازی می کنه، باباشو میاره جلوی چشمش.

حالم بد بود. مثل روزی که شنیدم خونه بابای مهدی رو بالا کشیده ان. آخه یعنی چی؟ نشستی تو خونه ات، واسه آینده بچه هات میخوای یه کاری بکنی. خونه رو میدی بساز و بفروش ولی یکی از راه میرسه و خونه رو می بره.

نشستی داری زندگیتو میکنی و یکی از راه میرسه و هرچی تو میگی به درد هم نمیخوریم، یارو هی میره و میاد و خودشو یکی دیگه نشون میده. بعد از دو سال از سادگیت خسته میشه و میخواد بره.

همه اش این جلوی نظرم بودکه میگفت: من دیگه میخوام خودم باشم. اونی که میخوام بپوشم. داداشم میگفت خب بپوش. میگفت: خب اگه بپوشم تو ناراحت میشی. داداشم میگفت: مگه روز اول نگفتی من با پوشیده لباس پوشیدن مشکل ندارم؟ مگگه نمی گفتی من خودم اهل مشروب نیستم. چرا نقش بازی میکردی؟

داشتم دیوونه میشدم دیروز. اگه داداشم رفته بود سراغش، دلم نمیسوخت. میگفتم این خره که رفته سراغ یکی متفاوت خودش. ولی اون اومد. اون حتی اولش  اومد که داداشمو با خواهرش اشنا کنه. چون بعدها فهمیدم خواهرش با پسری دوسته که لاته و به درد نمیخوره. خاله کوچیکه همیشه میگفت. یعنی الان که با چشم باز نگاه میکنم، اون موقع هم به برادرم به چشم وجه المصالحه نگاه می کرده. که بره خواهرشو نجات بده. بعد به قول خودش، دیدم داداشت پسر خوبیه. واسه خودم پیشنهاد دادم!!!!!!!!!! لیاقت اینا، همین پسرهان! کسانی که لات و بی پدر و مادر باشن، بزن در رو باشن. دیشب مهدی میگفت هر چیزی لیاقت میخواد!

اینکه دختری مشروب بخوره، لباس باز بپوشه، کوه بره، مهم نیست. هرکی مختاره هر عقیده ای داشته باشه. من میگم پست ترین آدم کسیه که اینا باشه، ولی خودشو یکی دیگه نشون بده. من جگرم از این می سوزه.فقط از همین.

همون پریشب هم یه کلمه مثلا اشاره نمیکرد که داداشم خونه شماست، زحمت مامانم گردن شما بوده اون همه وقت. کلا چون اینا تو آدم بزرگ نشده اند، این چیزها رو نمی بینند.

دیروز رفتم خونه و دیدم مهدی شوهرخواهرش رو صدا کرده واسه سمپاشی. مانی رو برداشتم رفتم خونه مامانم. مامانم گفت: چته؟ گفتم پهلوم درد میکنه.

نمیگیم به مامانم فعلا.

بعد دیروز تو اون اوضاع، زنداییم یه استیکر تو تلگرام برام فرستاده. استیکر پیروزی. اگه بدبین باشم میگم بیلاخ نشون داده. ولی نمیدونم دخترها بهش گفته اند یا نه. والا من الان دیگه کلللللللللللا اینا رو نمی شناسم. سر از کارشون درنمیارم. البته دختره پریشب همه اش وسط حرفاش به داداشم میگفت: میخوای بری منو لو بدی؟؟ میخوای بری به داداشام بگی؟؟؟ داداشم میگفت: چرا باید بگم؟ منم گفتم: آبروی همه مون یکیه. چی رو باید بره بگه؟!!

نمیدونم مادرشون میدونه یا نه.

خب به پونزده مرداد نزدیک میشیم. زمان ترمیم بوتاکس خانم. دیشب هم پسردایی کوچیکه به مامانم گفت: مامانم سلام میرسونه!!!!!!!!!!!!

که البته الان چون من و داداشم نمیخوایم مساله علنی بشه، هیچی نمیگیم.

****************

مهدی میگه اینقدر تو ذهنت دنبال این نباش که اینا رو تو ذهنت سیاه کنی. انقدر خودتو عذاب نده.

************

از صبح چند بار آهنگ شهرام ناظری رو گوش کردم:

حیلت رها کن عاشقا.............

*********************

هی می نویسم هی پاک میکنم..........

چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 241 تاريخ : شنبه 14 مرداد 1396 ساعت: 17:12