کتابی در مورد دایره

ساخت وبلاگ

سلاااااااااام. صبح همگی بخیر و شادی

صبح پنجشنبه تون بخیر باشه.

  میگم این رفیق وبلاگ نویستون بدقول نیست؟ مگه نگفت میام زود به زود مینویسم. حتی چند خط. پس چی شد؟

خب میدونین، یه وقتایی که حالش خوب نیست، ترجیح میده ننویسه و غمشو نریزه اینجا. واسه همین این هفته ننوشت.

خب دیگه آدمیزاده. گاهی دلش میگیره، غصه میخوره و یا عین خیلی وقتای من، درد داره. چه میدونم، مثلا بار سنگین بلند کرده و کتفش کشیده شده. واسه همین نمی نویسه.

خلاصه اینجوریا.

عارضم خدمتتون که این چند ماه اخیر عین پارسال این موقع ها ـ و البته مثل خیلی وقتا ـ مسلسل وار چند اتفاق بزرگ افتاد که اعصاب عمومی رو حسابی خط خطی کرد. یکیش زلزله که دیگه تمومم نمیشه و تازه انگار خوشش اومده. مثلا دیروز کرمانشاه یکسسسسسسر لرزیده و دیشب یا امروز صبح هم دوباره کرمان. ظاهرا زلزله هم فیلترشکن به دستش رسیده و بازم داره می چرخه.

البته ریشترهاش بالا نیست و خرابی نداشته. به جز چند خونه روستایی در کرمانشاه.

دیگه چند وقت پیش با دوستان قدیمی می حرفیدیم و دیدیم بابا خیلی داغونیم. یه دورهمی بذاریم. اینه که تونستیم واسه فردا یه قابلمه پارتی بذاریم. من گفتم آش دوغ و تمبرهندی پلو درست میکنم. درسته این هفته کتفم کش اومده و درد دارم کمی. ولی این  غذاها راحته و دست خیلی به زحمت نمی افته. مضاف بر اینکه دوست ناخن کارم میاد پیشم عصر و کمکم می کنه. که البته غذاهای فینگری اذیت می کنه. آش درست کردن که عین آب خوردنه. پلو هم که از خودش راحت تر، خودشه.

خلاصه پسرهامونم خواستند یه حالی به خودشون بدن.

مهدی که از خیلی وقت پیش به مانی قول داده بود ببرتش او پارک (پارک آبی). داداش بزرگه میگفت وایسیم داداش کوچیکه بیاد از شمال. که البته اونم دیشب گفت من عمرا نمیام!!!!!!!!!! حالا قراره داداش بزرگه و مهدی و مانی و پسردایی و پسرخاله مجرد برن ان شاءالله

دیگه دیشب همه خونه مامانم اینا جمع بودیم. اوضاع روحی مامانم خیلی بده. همه اش گریه میکنه. میگه دست خودم نیست. دلم گریه میخواد. یه ماه پیش جور شده بود بره کرمانشاه. بابا نوزده روز بین امتحانات تا ترم جدید رو آزاد بود. الان فهمیدم مامان به خاطر من مونده. که از زلزله ترسیده بودم. گفتم مادر من، اگه میرفتی خیال من لااقل از طرف شما راحت بود که تهران نبودین. من دیگه با خیال راحت میرفتم پیشم مادر مهدی. از این وضعیتت که بهتره.

حالا داره راهی میشه جمعه بره کرمانشاه با خاله کوچیکه. آخه کرمانشاه هم واینمیسه از لرزش یه ساعت که!!!!!!! دیروز کلا رو ویبره بوده. البته میدونم دیگه خطری نیست تو کرمانشاه و از این بدتر نمیشه. اینا هم پس لرزه های همون زلزله آبانه. که البته چند دقیقه پیش دوباره خبر شدم از صبح سه تا زلزله پشت هم تو کرمانشاه اومده. زنگیدم به مامانم و بهش گفتم: مامان بهتره نری کرمانشاه. چون داری میری تمدد اعصاب کنی، با این وضعیت هی میخوای زلزله که میاد، بدووی تو کوچه. بدتر تپش قلب میگیری. اونجا هم ماشین نداره خاله سومی، می مونی تو کوچه. گفت: باشه نمیرم.

گفتم اگه نرفتی، وسط هفته ها هم میام یه شب پیشت می مونم. گفت باشه.

این از این.

اوایل هفته هم دسته گل به آب دادم و بار سنگین برداشتم، کتفم کش اومد. دو روز از درد، زمین رو چنگ میزدم. اینه نتونستم بنویسم.

دیگه روم نمیشه بگم دارم اینستا درست میکنم. از بس بدقول شدم. خب میگه باید یه ایمیل بسازی. خب میام ایمیل بسازم تو جی میل، هی نمیشه.ولی این دو روز حتما میشه.

ولی خدایا، من اگه دستم به اینستا رسید، تو کاری کن بازم اینجا بنویسم. خیییییییییلی اینجا و وبلاگ و نوشتن و دوستامو دوست دارم. قربون همه تون برم که همیشه همراهم هستین.

خلاصه دیشب خونه مامان جمع بودیم. بازم مامانم کز شده بود یه گوشه کنار شوفاژ نشسته بود. خورش خلال هم درست کرده بود. عااااااااااشق خورش خلالم. داداش کوچیکه و خانواده اش هم رسیدن. ووووووووووووی قربون فرفری برم من. کپل خان فرفری من. اولش که اوم، غریبی کرد و همه اش گریه میکرد که بریم بیرون. یه کم نشست و میرفتیم طرفش، میگفت: نه. یعنی برین کنار. بعد من رفتم جلوش و شروع کردم بی آهنگ، رقصیدن. گفت: برو.

رفتم نشستم. بعد اومد نشست بغلم و موبایل رو داد دستم. یعنی آهنگ بذار برقص!!!!!!!!

دیگه یخش باز شد و شروع کرد به بازی با مانی. به مانی هم میگه: مامی! به من میگه: عمی، به داداش بزرگه هم میگه: عمو! منم همه اش فرهای موهاشو ناز میکردم و میگفتم: چرا موهات فر شده؟ اینا یعنی چی؟ چرا تاب خورده تو هم؟ هزار تا هم ماچ از پشت کله اش کردم. داداش بزرگه اومد و این دو تا بچه ریختند سرش. اونم همه اش کل کشتی می گرفت.

بعد کلاغ پر بازی کردیم و کلی هم خندیدیم. پسرخاله مجرد هم رسید و دیگه شام خوردیم. مهدی هم از عصر تو اتاق خواب بود. دیگه اونم بیدار شد. بعد از شام نشستیم به حرف زدن. بعد برنامه ریختن پسرها که امروز برن او پارک. مانی خیلی خوشحال بود. تو این روزهای پر استرس و بی امید، خب این برنامه ها خوبه. البته بلیطش گرونه قطعا. ولی من میگم گاهی به حالی هم به خودمون بدیم. یه پولی واسه خودمون خرج کنیم. کی فردا رو دیده.

دیگه بعد از شام پاشدیم هرکی رفت خونه خودش. ما هم اومدیم خونه خودمون و منم امروز صبح پاشدم اومدم اداره. اگه هر پنجشنبه بتونم بیام اداره، تقریبا  میشه ماهی بیست ساعت اضافه کاری. بلکمم (!) گوشه ای از این قسط لیزینگ این مرتیکه رو جبران کنه. البته من به چشم پس انداز بهش نگاه میکنم.چون بالاخره یه روزی از حلقومش میکشم بیرون. پس پس اندازه. (مدیونین فکر کنین من قماربازه ام ها!!!!!!!)

خلاصه که دیشب هم ل.ک دیدم و میگرنم هم عود کرده ولی همچنان عین بولدوزر پیش میرم. ببینم عصر میشه واسه خودم کاچی بپزم. البته هنوز باز نشدم. یحتمل فردا یا پس فردا. که خونه خودمم نیستم. اگه شنبه باشه، خونه مادر مهدی یه ظرف کوچیک واسه خودم کاچی می پزم ان شاءالله. چه کاری داد دستمون مسی ها! این کاچی انگار واجبه. البته واقعا خوبه و همه تنم گرم میشه. الان از صبح هم اداره پاهام یخ کرده. فکر کنم فشارم افتاده.

ناهار هم داداش بزرگه میاره. چه خوبه آدم فکر شام و ناهار نباشه ها!!!!!!!!! چند شب پیشم مهدی شام گرفت از بیرون. البته واقعا امروز دیگه نمیشد غذا بپزم. کی باید می پختم؟

خلاصه اینجوریا.

بریم ببینیم چی میشه.

الهی آخر هفته خوبی داشته باشین.

مانی همه اش در حال خوندن در و دیواره. هرجا هر تابلویی، نوشته ای چیزی باشه، سعی می کنه بخونه. خوندن براش خیلی لذت بخشه. خیلی ها رو هم اشتباه می خونه. دیروز از مدرسه که اومد گفت: خانوممون یه کتاب در مورد دایره معرفی کرد که علمیه. برام می خری؟ گفتم: آره. اسم کاملش رو بپرس تا برات بگیرم.

شب فهمیدیم منظورش: دایره المعارف بوده!!!!!!!!!

************************

دوست عزیزی که اینجا غریبی، کامنتهاتو میخونم. دلم پیشته و از خدا برات آرامش میخوام.

دوست نازنینی که همسایه ای و میخواستی فایلهای صوتی پروفسور اصغری رو برام بفرستی، ممنون از محبتت. فایل ها رو گرفتم.

آوای قشنگم که شماره تلفن گذاشتی در مورد مشکل قلب مامان خواستی بهم کمک کنی، یک دنیااااااااااااا ازت ممنونم. حتما باهات تماس میگیرم.

***********************************

یا حق

چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 236 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1396 ساعت: 17:35