چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق

متن مرتبط با «در روز چند نفر می میرند» در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق نوشته شده است

لطفی که در حق خودم می کنم

  • سلام.ظهر چهارشنبه تون بخیر.صبح یه جلسه سنگین داشتم. وسط جلسه هم ده بار بیرون اومدم و رفتم داخل. مجبور بودم برم مدرک بیارم.بیرون که می اومدم، اون یکی رئیسم خفتم میکرد که بیا فلان کار رو انجام بده!شکر خ, ...ادامه مطلب

  • بی عدالتی در حق عادل

  • سلاااامپجشنبه است. ساعت هشت و نیم صبح.از صبح زود بیدارم.  دیروز وسط مخابرات که برای ماموریت رفته بودم، پ شدم. اداره که رسیدم، دل دردهام شروع شد. البته از وقتی ورزش میکنم، خیلی بهتر شدم خدارو, ...ادامه مطلب

  • همه گوشمو پر میکنن که دیگه........

  • سلام صبح بخیر.خوبین؟  صبح رفتم باشگاه. از عید تا الان دو کیلو و نیم وزن کم کردم. خودم باورم نمیشه. من از آذر دارم میرم باشگاه. تا شب  عید اینقدری وزن کم نکرده بودم. فقط سایز. که خب اصلش, ...ادامه مطلب

  • این روزهای شلوغ قشنگ

  • سلام. بعدازظهر چهارشنبه تون بخیر., ...ادامه مطلب

  • امروز به خودم کادو دادم

  • سلاااااااام. ظهر بخیر.  خدایا شکر , ...ادامه مطلب

  • میاد بارون احساس

  • سلام. همینطوری یهویی دلم هواتونو کرد.   صبح چه بارون شدیدی می اومد. آینه بغل پراید سمت راننده شکسته. بارونو بگین . چه خوشگله. صبح خیلی شدید می اومد. به طوری که اون یه تیکه از اداره مهدی تا مدرسه  مانی, ...ادامه مطلب

  • همینطوری یهویی

  • سلام به قلب مهربون تک تکتون. یکشنبه است و ساعت دو دقیقه به ده صبح. وسط یه عالمه کار توی اداره نشسته ام.   صبح رفتم ورزش. دیروز برگه برنامه تمرینم رو نبرده بودم. اومدم اداره و پیداش کردم. امروز رفتم. ی, ...ادامه مطلب

  • میام

  • سلام. یکشنبه ظهره. ساعت نزدیک دو. من حالم خوبه. نمیدونم چرا روال کار اینجوری شده که ایییییینقدر سرم شلوغه. یه مناقصه شدید هم توی راهه. خدا کمکم کنه. یه گزارش دستمه که امروز حتما باید تحویلش بدم. خدا کنه یه ربع وقت کنم و بیام بنویسم. فعلا , ...ادامه مطلب

  • من چه میدونم جاروت کجاست؟!

  • سلام. غروب زمستونتون بخیر  از خونه  پست میذارم. با تبلت مهدی. ببینم اصلا میشه. چون این موس نداره، هی نمایشگر میپره.  دیگه روزانه نویسی هفته دیگه رو نمی کنم. خیلی ازش گذشته. رفتیم و اومدیم... همین از , ...ادامه مطلب

  • ماموریت در پست

  • سلام. صبح بارونی تون بخیر. البته یه مدته فکر میکنم اینجا رو همه از گوشه و کنار این دنیا (!) میخونن. پس الزاما الان برای همه صبح نیست و قطعا همه بارون نمی بینن. ولی خب، عادته دیگه. در هر حال روزتون بخی, ...ادامه مطلب

  • چاچا میرقصم

  • سلام. شنبه تون بخیرقبل از ظهره. تقریبا بیست دقیقه به ساعت دوازده ظهر.ناهار چی دارین؟ من کتلت آورده ام. سه شنبه از اداره که رفتیم خونه، من رفتم فیزیوتراپی. مانی خواب بود تو ماشین. به زور بیدارش کردیم و مهدی بردش بالا. اینقدر خواب بود که بیدار نشد بره کلاس فوتبال. خب یکشنبه و سه شنبه چون از طرف مدرسه میره استخر خیلی خسته میشه. تازه از شش و نیم هم بیداره. دیگه , ...ادامه مطلب

  • کوچکترین ستاره دریایی قلب من

  • سلام. صبح یکشنبه تون بخیر.خوبین؟شکر خدامنم خوبم. مریضی ها رو توی دیروز جا گذاشتم. ولی چه حاااااااالی بودم.  خب اینا رو ول کنین. بذارین اون کاره رو بگم.جونم براتون بگه که شما که دیگه منو سالهاست میشناسین. یه وقتایی بار بیشتر از خودم برمیدارم. یعنی اینجوری که همه کارها توی ذهنم خیلی آسونه و زود انجام میشه. بعد در عمل هم میخوام زود انجام بشه که این عجله ها گاها, ...ادامه مطلب

  • شمع در خرما + پی نوشت

  • سلام صبح بخیر.آآآآآآآآآآآآآآآآ (این یعنی خمیازه بود!) اه اه اه بدم میاد اول صبح یارو دهنشو اندازه اسب آبی باز میکنه و خمیازه می کشه. کلللللل انرژی آدم رو میده به فنا! این دو روز پنجشنبه و جمعه قرار بود استراحت کنم. البته برنامه هام طوری نبود که بتونم استراحت کنم. چهارشنبه از ظهر مانی رو آوردم اداره. دوستم برد بهش ناهار داد و عصر رفتیم دنبال مهدی. مانی که دیگ, ...ادامه مطلب

  • خوابم میاد

  • سلام. ساعت 11:18 پیش از ظهر دوشنبه تون بخیر!!!!!!!!!!  اداره ام. تقریبا شاید یه ساعت باشه که رسیده ام اداره. دیروز عصر با تاکسی رفتم در اداره مهدی. پکیج خراب شده و آقاهه قرار بود بیاد درستش کنه. مهدی منو شهران پیاده کرد و خودش رفت خونه. رفتم بالا و لباسمو دراوردم. مامانم ساعت دو و سه به مانی تب بر داده بود. دیدم ولی بچه بی حاله.نشستم رو مبل، مامانم گفت: چرا , ...ادامه مطلب

  • چه شیر تو شیریه + یادداشتهای امروز

  • سلاااااااام صبح بخیراز اول هفته هی مخوام بنویسم و نمیشه. خوبین؟ سه شنبه است. سه شنبه دیگه، عیده ان شاءالله. سال تحویل میشه. الهی دل همه خوش باشه.چهارشنبه پیش از اداره که رفتم خونه، واااااااای از ترافیک. واقعا دلم میخواست بزنم کنار و بخوابم. هفته پیش خیلی خوابم می اومد. مانی همونطور بی حال بود. یکی از دوستام از آمریکا یه داروی تقویتی آورده بود. یه قاشق بهش دا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها