چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق

متن مرتبط با «زندگی» در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق نوشته شده است

زندگی می کنیم

  • سلام. صبح چهارشنبه همگی بخیر. خدا رو شکر به خاطر امروز. که هستیم و بازم یه روز دیگه رو به چشم دیدیم.   خب تهران دیشب بازم لرزید. بازم مال ملارد بود. ما هم که خونه مون جاده مخصوصه و به کرج نزدیکه، حس کردیم. پسرخاله مجرد خونه مون بود. اون حس نکرد. تو پذیرایی خوابیده بود. مهدی اول زیر میزناهارخوری رو خالی کرد و مانی رو خوابوند. گفت تو هم بخواب. ولی من سنگین شده بودم و نمیتونستم تکون بخورم. همه وزنه های دنیا تودلم بود. آخه نشد این چند روز بنویسم و بگم که از این مریضی ویروسیه گرفتم و روده هام به شدت ملتهبه. شنبه که خونه مادر مهدی بودیم، منم حس کردم از مریضی مانی گرفتم. البته من فقط اسهال و دل پیچه داشتم (گلاب به روتون) دکتر اداره برام دوا نوشت. گفت شاید مقدمه این مریضی باشه. عصرش مانی رو بردیم دکتر چون گلودرد و ابریزش داشت. دکتر برای یکشنبه اش استراحت نوشت. دیگه برگشتیم خونه مادر مهدی و اونجا موندیم. خودم دل پیچه شدید داشتم ولی نشده بود دواهامو بپیچم چون خط دکتر رو نتونستند بخونند! یکشنبه با مهدی رفتیم اداره و من از شدت دل درد و دل پیچه داشتم می مردم. ولی تحمل کردم و هی پونه خوردم و زنجبیل که اگه عفونتی هست بشوره ببره! عصرش قرار بود دیگه برگردیم خونه مون. کارم تا پنج اداره طول کشید. باید میرفتم ماشین رو از خونه مادر مهدی بردارم و با مانی بریم خونه. روده درد هم امانم رو بریده بود. از اون, ...ادامه مطلب

  • به زندگی عادی برمیگردیم

  • سلام صبح بخیر.چه حس خوبیه که انگار این هفته، از دوشنبه شروع شده. درسته شنبه هم اومدیم سر کار. ولی خب، تعطیلی یکشنبه خوب بود. میخوام دیگه روال برگرده به حالت قبل خودش و به مساله زلزله اشاره ای نکنم. تشکر میکنم از هممممممه عزیزانی که چه از طریق من چه از طرق دیگه همشهریام رو تنها نذاشتند و تشکر از کسانی که بهم اعتماد کردند و پول واریز کردند. تا جایی که شد گزارشش رو تو وبلاگ ستاره های دریایی و البته مسبوط تر در کانال تلگرام ستاره های دریایی گذاشتم. حدود چهارده میلیون تقریبا مونده بود که گذاشتیم برای نیازهای بعد از این. مثلا مثل اسکان. الان با کرمانشاه حرف میزدم، گفتند تعدادی ویلچر میخوان. قرار شد گزارشش رو بده و ببینیم در چه حدیه و چه جوریه، که از اینجا تهیه کنیم. یکی از دوستام یادمه آشنا ,برمیگردیم ...ادامه مطلب

  • تو همون دقایق زندگی کردم

  • سلام. صبح چهارشنبه تون بخیر و شادی. فکر کردم مانی رو تا اول مهر نیاز نیست بیارم مدرسه. دیروز اس دادند که امروز کارگاه کلاس اولی هاست. بدی راه دور همینه. بابت دو ساعت باید بیاریش و تا عصر نتونی ببریش. اینه که امروز با مانی اداره ام. تا ساعت ده که ببرمش مدرسه.    پریروز مانی پیش مادر مهدی بود. عصر قرار بود برم دنبال دخترخاله ام که بریم جنت آباد برای دخترش کیف مدرسه بخره. پارسال ما برای مانی از منوچه,همون,دقایق,زندگی,کردم ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها