حموم زیر گذر بازارچه

ساخت وبلاگ

سلام. چهارشنبه است. در شلوغیای کار.

دلم پیشتونه. من کی گفتم میخوام ننویسم. اینجا اتاق منه. اتاقم با یه بالکن دلباز رو به کوه دماوند. پامو دراز می کنم و به گلهام میرسم و با شماها حرف میزنم. البته با پای دراز کرده، نمیدونم چطوری میرم به گلها سرکشی می کنم. از اون حرفا بودا!!!!!!

خلاصه که نمیرم. می نویسم. نهایت وقتایی که حالم بد باشه، کامنتها رو می بندم. چون به سکوت نیاز دارم. وگرنه که می نویسم. نوشتن حال خودمم خوب می کنه. گفتنها و تصویرسازی ها.

خلاصه که هستم. اینجا مال منه. شماها کنار منین. از انتقادات هم ناراحت نمیشم. میگن دیگه. من خوشبختانه همه این سالها با کسی زندگی کرده ام که بیشتر از اینکه تشویق بوده باشه برام، منتقد بوده. نمیگم هرگز تشویقم نکرده. کرده. ولی خب یه جاهایی هم که زنهای دیگه از شوهرها و پارتنرهاشون انرژی گرفته اند، من نگرفته ام. این چند سال اخیر روی این وجه از خودم کار کردم که قوی باشم و حال خوبم بسته به نظر مثبت همسرم نباشه. قطعا خیلی وقتا حالم خراب بوده به خاطرش. ولی این یکی دو سال اخیر خیلی رو خودم کار کردم. فکر میکنم تا حدی هم موفق بوده ام. تا جایی که مثلا دیروز تو ماشین داشتم یه اهنگ عربی رو با آهنگ می خوندم. بعد فکر کردم یه تیکه شو بذارم اینستا. گفتم قبلش با گوشی صدامو ضبط کنم ببینم صدام چه جوریه. و مهدی مسخره کرد و گفت چه از خود راضی. بهش گفتم که خودم برای خودم مهمم. خیلیها هستند از من خیلی کمتر، ولی اطرافیانشون کلی حال بهشون میدن و ادیفایشون می کنن.

بعد به خودم راجعه کردم. به خود خود آشتی. دیدم واقعا برام اهمیت نداره این جور نظرات. میگم، مهدی خیلی وقتا تشویقم کرده. ولی خب در کل مردی نیست که زنشو ستایش کنه و بگه تو فلانی و بهمانی. شاید خیلی مردها این حس رو به زنهاشون ندن. ولی خب بدونن که زنهاشون تنهان همیشه. و اینجور زنهایی یا به شدت ضعیف میشن یا به شدت قوی. چون یه زن فلسفه وجودیش اینه که ناز کنه و قاعدتا کسی باید باشه نیاز کنه. من که ناز نکردم از اول. همیشه دم دست بودم و همپا بودم و با هر شرایطی ساختم. و اون بازخوردی که باید رو ازش نگرفتم. ولی خب این یکی دو ساله رو خودم خیلی کار کردم که در هر صورتی قوی باشم. نظر دیگران میاد و میره. این منم که می مونم.

در هر حال هستم در خدمتتون. توی بالکنم که رو به کوهه. با یه عالمه گلدون. شماها هم کنارم هستین و ور ورهامو گوش میدین. دلم میخواد کنار بالکنم یه تنور هم بذارم. گاهی براتون نون بپزم. مثلا بالکن خیلی بزرگ و مربعیه. دو تا تخت سنتی هم گذاشتم پیش هم یه میز هم جلوش. هرکی بیاد مهمون خودمه. آخیییییییییش. چه حالی.

قرار بود امشب مهمون داشته باشم. هفته دیگه یکشنبه تولد مانیه. این هفته قرار شد مامانم اینا بیان. گفتم عصر میام دنبالتون. دیشب خونه رو تمیز کردم. سرویس رو هم شستم آشپزخونه هم تی کشیدم. گفتم عصر بریم دنبال مامان و بابام. که وقتی میان خونه تمیز باشه. امروز با بابام حرف زدم گفت ما نمیاییم. من امشب میخوام برم کوه، فردا هم استحمام کامل. این عین کلمه خودش بود ها. اخه هرشب که از کوه میاد، دوش میگیره. پنجشنبه یا جمعه به قول خودش استحمام کامل می کنه. والا من نمیدونم چه کار میکنه. یه لیف بزن و یه دست با شامپو سرتو بشور بیا بیرون دیگه. یه ساعت هن هن خودتو میشوری!!!! میگم خونه ما بیا حموم,. میگه خیر. میگم بذار شب بیام دنبالت. نرو کوه توی این هوای آلوده. میگه خیر. باید برم. گفتم هرجور راحتی پدر من.

مامانم دلش بود که بیاد ا مشب. بیاد ترمه کمری متکا لوله ای ها رو بدوزه برام. بچینم دور کرسی. گفت بدون بابات نمیام! میگن دود از کنده بلند میشه، راست میگن ها.

بازم گلی به گوشه جمال قدیمی ها.

اقا من دیروز عصر از داروخونه ویتامین ث گرفتم. هر روز که میرم ورزش (هفت های دو بار) میریزم توی آب و در حین ورزش میخورم. باید در حین ورزش آب بخوریم. وگرنه فایده نداره. بعدش هم پروتئین. یعنی دو تا تخم مرغ، که سفیده اش باید خورده بشه. آخ . پس زرده ها چی؟ من عاشق زرده ام. میگن چربی و کلسترول داره. اخه چی میشد الان زمان قاجار بود و تپلی مد بود. منم قدم کوتاه، میشدم آشتی تپلی. صورتم هم گرده. لابد توی قاب چادر، لپ هامم میزد بیرون. نیشگون میگرفتم که سرخ بشه، از سر گذر رد میشم، خوشگل باشم. البته نه حالا. وقتی مثلا 14 ، 15 سالم می بود. البته در حالت عادی من توی سن نوجوونی اصلا حالیم نبود هیچی. تو خلوت خودمم به ص.ک.ث فکر نمیکردم از بس احمق بودم. دیگه اینقدر بهش فکر نکردم که حالا اونم بهم فکر نمی کنه!!!!!!!!!

بعدش لابد منو شما توی حموم, باهم آشنا میشدیم. با اون هیکلهای گوشتی! از در حموم, که بیرون می اومدیم، بخار حموم, میزد بیرون و یکی یکی با چادر و بقچه به بغل میریختیم توی بازارچه, زیر گذر!

یعنی امروز قاط زدم ها!!!!!!!!!

پاشم برم به کارهام برسم خواهر. این حرفا واسه آشتی تنبون نمیشه.

صبح تخم مرغ نخوردم. چون یادم رفته بود بپزمش. اینقدر تعداد کارهام زیاد شده که این یکی از قلم افتاده. ولی درست میشه. فقط برم یه کیک سفارش بدم واسه یکشنبه که ببرم مدرسه مانی. دیر نشه یه وقت.

خب دیگه من برم.

مواظب خودمون باشیم و خودمونو دوست داشته باشیم.

یا حق

چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 280 تاريخ : چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت: 13:42