شهرم، منو تو آغوشت بگیر

ساخت وبلاگ

سلام. صبح بخیر. سه شنبه است.

ساعت ده دقیقه به ده صبح تقریبا.

من خوبم. آروم شده ام. ممنون از محبتتون.

  بعدش با مهدی چت کردم و با هم حرف زدیم. الان  خشمش کمتر شده. یه خشم درونی داره که بیشترش از منه. دلیلش رو نمیدونم. دیگه در موردش هم حرف نمیزنم.

راستش خدا بخواد ما امروز عصر عازم کرمانشاه هستیم. یکشنبه اعلام کردند که دوشنبه تعطیله.از اداره زنگیدم به بابام که ما شب میاییم شهران. گفت اگه میدونی سختته، من بیام. انگار دنیا رو بهم دادند. تو ترافیک وحشتناک روز یکشنبه تا رفتیم دنبال بابا و برگشتیم خونه، ساعت شش و نیم شد.

فوری رفتم تو آشپزخونه به غذا درست کردن. یه قابلمه گذاشتم سر گاز و پیازداغ کردم واسه کله گنجشکی. گفتم بابا برنج نمیخوره، باهاش یه خوراک بزنیم. خودمم عاشق خوراکم. اینه که واسه بابا کله گنجشکی درست کردم و واسه بقیه هم پلویونانی. دیگه تا بخوابیم، ساعت دوازده شب شب. من که از سر شب چرت میزدم.

دیروز اومدیم اداره و برگشتیم. مهدی نتونست باهام بیاد. چون باید میرفت جلسه خونه باباش.

رسیدم خونه و رفتم سبزی قورمه گرفتم. بعدش پشت ماشین رو خا لی کردم و اومدم بالا. سبزی رو سرخ کردم و قورمه سبزی رو به راه کردم. بعدش رفتم در خونه همسایه ها برای تسویه حساب خرجهای بلوک که نبودن. رفتم یه کم خرید کردم و برگشتم خونه.

برنج درست کردم، کتلت واسه امروزم درست کردم و تا دوزاده شب داشتم وسیله جمع میکردم.

مهدی طرفهای یازده دوازده اومد خونه. وسایل رو هم جمع کردم.

این دو روزه بابام آشپرخونه رو تمیز کرده عین دسته گل! هرچند کار تمومی نداره.

خواستم بگم مسافرم. برم ولایت. استخوونی سبک کنم و برگردم. شاید حالم بهتر بشه.

برم سرمو بذارم تو دامن شهرم و های های گریه کنم. اگه بتونم یه سر هم میرم سرپل. بریم یه سری برنامه هم برای عید بچه های زلزله زده بذاریم.

دعای خیرتون رو بفرستین.

بازم ممنون به خاطر همراهی تون.

باهاتون در تماسم. عکس بیشتری میذارم تو اینستا.

مواظب خودتون باشین، یا حق

چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 272 تاريخ : جمعه 20 بهمن 1396 ساعت: 14:47