من هنوزم آشتی هستم

ساخت وبلاگ

سلام.

ظهر شنبه بخیر. الان فراغتی پیدا کردم دو کلوم باهم بحرفیم. خوبین شما؟

اصلا یادم نیست چی نوشتم و چی ننوشتم. این روزهایی که مثل برق و باد میگذره و من اصلا نمی فهمم چه جوری میگذره. فقط میگم این کارم تموم بشه، وقتم آزادتره. و البته که یه کار دیگه میاد. یه فکر دیگه، یه مورد دیگه.

  اگه حرفام تکراری شد ببخشید. الان فقط میخوام بنویسم. پنجشنبه پیش واسه مانی تولد گرفتم. خانواده خودم بودند. این یکی شب جمعه که میشه دو روز پیش هم قرار بود خانواده مهدی بیان. مادرش گفت چهارشنبه خبرت میکنم. ببینم کمرم بهتر میشه یا نه. گفتم هرجور شما راحتین.

خلاصه روزهای هفته قبل تقریبا هر روز جلسه ساختمان داشتیم. تعمیرات شکر خدا مال فاز اول تقریبا امروز تموم میشه. یکی از همسایه ها نخاله است و شکر خدا الان تهران نیست. این خیلی اذیت میکرد. منم گفتم بذاریم خودش پیمانکار بیاره. چون اگه ماها پیمانکار بیاریم، این پول نمیده و هر روز ایراد میگیره از کار. برای همین با پیمانکاری که آورد موافقت کردیم. شکر خدا یه هفته بعدش برای سفر کاری رفت مسافرت. میگم سفر کاری، بازنشسته است ها. ولی بیش فعاله خیلی. یه ناآرامی درونی داره و همه اش باید همه رو بندازه به جون هم. الان رفته و ما موندیم و پیمانکار. خب پیمانکاره اول با ماها یه کم جبهه داشت. یه کم پیچ و مهره هاشو سفت کردم و با ما همراه شد. گفت من جوونم و میخوام شماها منو برای کار به بقیه معرفی کنین. برای همین آروم شد. منم باهاش خیلی صبوری کردم. یه جاهایی هم آویزونش کردم!

پرداختها هم همه اش دقیق بود و به جا. تو یکی از جلسات هفته پیش با همسایه ها گفت: شماها این خانم رو گذاشتین جلوی من، که وقتی عصبانی میشم، آرومه و من کم میارم! یکی از همسایه ها هم گفت این ساختمون یه مرد داره و اونم آشتی خانمه!!!!!!!!

مهدی می خنده وقتی اینا رو می شنوه.

خودم یه زمانی کیف میکردم. الان دیگه نه. البته مهدی میگه آدم باعرضه ای هستی و همه روت حساب می کنن. همین خیلی حسنه.

خب شاید باید خانم خونه بودم. ولی وقتی توانایی های دیگه هم دارم، حتما باید استفاده کنم دیگه. چه میدونم. خب ماها در خیلی عرصه ها مدیر خانم داریم. اینم یه جور مدیریته حتما.

چهارشنبه عصر تولد کپل خان بود. البته داداشم اینا تصمیم گرفتند تولدش رو خونه مامانم بگیرن. شام هم مامانم بپزه. چون خودشون واسه جمعه مهمون داشتند بابت جشنی که برای کپل خان میخواستند بگیرن! که ماها هم دعوت نبودیم!!!!!!!! این مدل جدیده البته.

خلاصه چهارشنبه ماها از اداره رفتیم خونه مامان. ناگت و کلم سوخاری درست کرده بود. هفت و نیم داداشم اینا رسیدند و خسته از انجام کارهای مراسم روز جمعه شون!!!!!!!

ما هم هیچی به روشون نیاوردیم. کلا مامانم هیچی نمیگه. خلاصه دیگه شام خوردیم و بعدشم کیک. کادو هم بهش پول دادیم. چون الان اون بچه کادو نمی فهمه و همه چی هم داره. پول لااقل به درد پدر و مادرش میخوره و چیزی که نیاز دارن رو میخرن باهاش.

خلاصه دیگه عکس مکس (!) و بعدشم برگشتیم خونه. من و مهدی یه کم حس مریضی داشتیم.

پنجشنبه صبح از جام نمی تونستم پاشم. بدن درد داشتم و کمی گلودرد. ولی به روی خودم نیاوردم. پاشدم به مانی صبحانه دادم و دوباره برگشتم تو تخت و خوابیدم. مهدی نزدیک ظهر بیدار شد و گفت: تو چرا خوابیدی؟ گفتم مریضم.

واسه ناهار از پریروزش کتلت داشتیم. خوردیم و دوباره چپه شدم. البته مگه گذاشتن؟ اول همسایه سر ظهر اومد به بحث در مورد تعمیرات.

تازه خوابیده بودم که پیمانکار اومد.

عصر هم به زور رفتم یه کم خرید کردم و برگشتم. ولی در کل استراحت خوبی بود. دو دور هم لباس شستم.

جمعه صبح زود عوضش پاشدم و چای دم کردم. بعدش مرغ سرخ کردم و پیازداغ درست کردم و سس درست کردم و گذاشتم مرغ ها بپزه. همه اش هم چشمم به ساعت بود. برنج هم از همون صبح زود خیس کرده بودم. چون مادر مهدی نتونسته بود بیاد، قرار بود جمعه ناهار رو ما ببریم. باقلاپلو رو هم دم انداختم و مهدی هم مانی رو برد حموم. بیرونش داد و تند تند لباس تنش کردم و ساعت بیست دقیقه به یازده بود. بدو بدو رفتم خونه پسرخاله انباری و خاله رو که دوباره اومده اوزون درمانی، دیدم و سوغاتی هامو گرفتم و برگشتم خونه. ساعت یازده بود.

یکی از همسایه ها اومده بود برای جلسه خونه مون. به همه شون گفته بودم زود میخوام برم خونه مادرشوهرم. بقیه رو هم زنگیدم اومدند. مهدی رفت میوه خرید واسه خونه مادرش و بعدش به جلسه ملحق شد. دل دل میکردم زود برن خونه شون. دوازده و نیم پاشدند رفتند و ما هم تند تند حاضر شدیم و پیش به سوی منزل مادرشوهرم.

چون خندونک متاسفانه به شدت مریض شده بود و خواهرشوهر بزرگه گفت نمیاد خونه مادرش که مانی نگیره. مانی هم پیغام فرستاد که این هفته چون خندونک نیست، کیک نمیخوریم ولی کادوهامو بهم بدین!!!!!!!!

خلاصه رفتیم و مرغ رو گذاشتیم گرم شد و بعدش ناهار خوردیم. بعدش دیگه من از خستگی بیهوش شدم. عصر پاشدیم میوه شستم و آوردیم خوردیم. کادوها رو هم همون بعد ناهار به مانی دادند. مهدی بهم اس داد که شام داریم؟ گفتم:آره. زیاد آوردم. به اندازه ناهار امروز مامانش اینا هم آوردم.

امشبم از در اداره فلافل میگیرم و می برم. همین دو رروز که مادرشوهرم غذا درست نکرد و استراحت کرد، واسم کافیه. خیلی برام ارزش داره. لااقل تونستم به دردش بخورم. ولو اندازه دو روز. تا هفته های دیگه هم هر بار قراره یکی غذا درست کنه.

از یه سنی به بعد دیگه باید ما مواظب پدر و مادرها باشیم. خسته میشن، توان شون کم میشه. ما هنوز جون داریم و باید کارها رو ما بکنیم.

خلاصه اینجوری.

فاز اول تعمیرات تموم بشه خیلی خوبه. امروز کار تموم میشه. منتها اون همسایه نخاله مون گفته پول رو میده به یه همسایه دیگه. منم گفتم به تخم مرغهای تو یخچالم! والا.

*************************

این چند روز دنبال فرصت می گشتم با هم حرف بزنیم. وقتم کمه ولی سعی می کنم بتونم لپ کلام رو بگم.

بچه ها، من، آشتی، رفیق چند ساله تون، اصلا پشیمون نیستم اگه تو اردیبهشت گفتم به روحانی رای بدیم.

خودم رای دادم و خیلی دلیل آوردم که رای بدیم همه مون.

خیلی از دوستان رو می بینم که سرخورده شده ان. اولا طرف مقابل ما سه دسته اند:

کسانی که با کل نظام مخالفند و میگن هر رای دادن، آبی به آسیاب نظام جمهوری اسلامیه.

کسانی که نظام رو قبول دارن و جزء اون یکی جبهه اند.

کسانی که اصلاح طلبند و به شدت سرخورده اند بابت حوادث چند سال پیش.

ما با دو دسته اول کاری نداریم. یعنی ضمن احترامی که براشون قائلیم، الان طرف صحبتمون نیستند. روی حرفم با کسانیه که اومدندبه روحانی رای دادند و الان ناراحتند.

اصل رو از یاد نبریم:

ما باید بتونیم حرف بزنیم و انتخاب کنیم و انتقاد کنیم.

ما همون اردیبهشت به این نتیجه رسیدیم که قهر کردن چاره کار نیست. دیدین که چقدر دلیل و برهان آوردیم که قهر کردن، به ضرر کی میشه و کی سودشو می بره. سال 84 هم یه عده قهر کردیم. چرا قهر کردیم؟ هشت سال قبش که خاتمی اومده بود. اون موقع ـ زمان خاتمی ـ اینقدر فضای سیاسی باز بود که هر روزنامه زرد و هر ننه قمری به رئیس جمهور انتقاد می کرد. که همه چی تا درصد زیادی سیاه نمایی میشد. اینقدر دلزده شدیم که یکی مثل من سال 80 یعنی دور دوم اصلا نرفتم به خاتمی رای بدم!!!!!!! البته که رای آورد. ولی کسانی مثل من، فکر کردند که فایده نداره و خاتمی بره، فضا همینطوری می مونه و کلا همه چی رو ول کردیم.

خب چی شد؟

یه پوپولیست اومد سر کار. کسی که با وعده یارانه و وعده های پوچ تونست دور اول رای بیاره و دور دومش هم که دیگه معرف حضورتو ن هست نحوه موندگاریش بر مستند قدرت.

خوشحالم که دیروز دیدم صادق زیباکلام هم همینو گفت. گفت: اگر الان پشت روحانی رو خالی کنیم چی میشه؟ چهارسال دیگه یه پوپولیست دیگه میاد سر کار. و این یعنی لجنی که دیگه این بار میاد تو گلومون. چون تو امریکا هم یه احمقی مثل ترامپ داره حکومت می کنه.

همه مون از روحانی انتقاداتی داریم. خب چرا باید قهر کنیم؟ ما همین چند ماه پیش بهش رای دادیم. تا جایی که میشه بهش ا نتقاد کنیم. ازش بخواهیم. رسانه این دولت، فضای مجازیه. بارها دیده ایم که هنرمندان می تونند از طریق صفحاتشون در فضای مجازی حرفاشون رو بزنند.

بازم میگم: علاج کار، قهر نیست.

ناامید نشیم. ادامه بدیم. هنوز خیلی کارها میشه کرد.

یه سری سیاه نمایی ها رو هم جدی نگیریم. حرف افتاد که بنزین میشه 1500. هنوز که نشده. میشه اعتراضاتی کرد. یا همین عوارض خروج. خب یه دفعه خیلی زیاد شد. قبول دارم. ولی شرایط دولت رو هم ببینیم. اینکه به خاطر بحرانهای منطقه و وجود کسی مثل ترامپ و مسایل بین المللی دلار اییییییینقدر بالا رفته. و اینکه دولت مجبور شده درآمدهای غیرنفتی رو بالا ببره. میدونم نباید به ماها فشار بیاره. میدونم به یه سری جاها بودجه هایی اختصاص داده شده که کله آدم سوت میکشه.

من خودم همه اینا رو میدونم.

میگم فقط علاج قهر نیست. اگه می تونیم بریم از این کشور. بریم و خودمونو خلاص کنیم. اگه مونده ایم، قهر نکنیم. مطالبه کنیم. منظورم اغتشاش و شورش نیست. منطقی بخوایم.

همین.

چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 256 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 15:03