ممنون که تنهام نمیذارید

ساخت وبلاگ

سلام. صبح همگی بخیر.

چهارشنبه است و آخرین چهارشنبه پاییزی. دو روز مونده به شب یلدا. همیشه امسال همه چه شور و حالی داشتیم.

 من خودم همیشه این سنت ها رو دوست دارم. و دلم میخواد تا جایی که میشه اجرا بشه. امسال ولی خرید نکردم واسه یلدا. هرکاری کردم، دستم نرفت خرید کنم. فکر زلزله زده هایی رو کردم که پارسال این موقع اونا هم یلدا داشتند. البته خب همیشه عده ای م حروم هستند که کلا هیچی ندارند. ولی خب، امسال دیگه دست و دلم به یلدا نرفت. یعنی به یلدا نه ها، به خریدهای یلدایی. برای همین تصمیم گرفتم مبلغ کوچیکی بذارم رو ماهیانه ای که میریزم واسه ستاره های دریایی بجنورد و نصیرآباد، و بریزم به حسابشون. و البته یلدایی مو هم بریزم به حساب کرمانشاه تا بشه باهاش اونجا یه کار ولو کوچیک انجام داد.

تو کانال ستاره های دریایی نوشتم که با پولهای باقیمونده از واریزی های کرمانشاه، تونستیم یه سمعک برای یه ستاره دریایی بخریم که مال روستاهای کرمانشاه بود که در جریان زلزله سمعکش رو گم کرده بود. اون دکتر هم خدا خیرش بده که حق الزحمه شو نگرفت و کلی به نفعمون شد.

راستش این روزها میرم و میام ولی حال دلم خوب نیست. اول اینکه هوا ینقدر کثیفه که روزی چند ساعت سردرد دارم. البته فقط من نه ها.خیلی ها که مجبورن تو این هوا ـ حالا تو هر شهری ـ برن و بیان این مشکلات رو دارن.ماشین هم که نمیشه بیاریم. مهدی منو میدون ونک پیاده می کنه و با چند کورس باید بیام اداره. برگشت هم با مترو خودمو به مهدی برسونم. خب شرایط اضطراریه.

بعضی ها هم که خیلی حس زرنگی می کنن و تو این هوا ماشین میارن به مناطق ممنوعه و یکیش یکی از همکارهامون. دیروز کلللللللللی هم خوشحال بود که هوا کثیفه و چقدر خوبه که خلوته و من ولی برچسب زدم رو ماشینم و آوردمش. گفتم: خب ماها رو به کشتن میدی. گفت: حالا من یه نفر؟ گفتم: خب همه یه نفریم. هر یه نفرم می تونه یه ماشین بیاره.

از کی اینقدر زرنگ شدیم؟ از کی اینقدر فققققققط تا نوک دماغمون رو دیدیم؟

البته که این آلودگی همه اش تقصیر خودروها نیست. به خیلی چیزهای دیگه ربط داره. منتها الان تمهیداتی هست واسه اینکه یه مسکن لااقل جور بشه. درمان که نیست قطعا.

دیگه اینکه درگیر لیزینگم. روزی چند بار از لیزینگ بهم زنگ می زنن. اداره داره همکاری می کنه. مدیرعامل گفته تا جایی که میشه همکاری کنن. تا الان 33 تا قسط عقب مونده هست. و البته شش میلیون و نیم هم جریمه. امروز باید یه نامه تهیه کنم از طرف معاون ما لی شرکت بره به لیزینگ و درخواست بخشودگی جریمه ها رو بکنیم. بعد ما بمونیم و اون بیست و یک میلیون (سی و سه قسط) و این تقریبا پونزده قسطی که مونده!

لیزینگ میگه قدم به قدم بیایین جلو تا بشه کاری کرد. قراره نامه رو ببریم که بره تو کمیته. اگه شرکت بخواد اون 21تومن رو بهمون بده و حسابها رو با لیزینگ صاف کنه و بخواد ماهیانه ازمون کم کنه، میشه ماهی نهصد تومن. قسطهای بعدی هم که بیاد روش، سیصد بهش اضافه میشه! یعنی ماهی یک و دویست!!!!!!! خب مگه حقوق ما کارمندها ماهی چقدره که یک و دویستش بابت حرومزادگی یکی دیگه بره؟

تازه چند روزپیشم بهش زنگ زدن از اون شرکته و اقا ساعت یازده صبح، خواب تشریف داشت و کلا منکر میشد و میگفت من اونی نیستم که میخواین!!!!!!!

عیب نداره. به وقتش همه چی درست میشه.

از اون طرف هم یه پادردی دارم که خدا میدونه. قسمت داخلی قوزک پام، یه استخوونی هست که به نظرم همه دارن. یعنی من همیشه فکر میکردم همه دارن. اون قسمت کلا استخوون داره. منتها مال من یه مدته متورمه. اصلا یادم نیست به جایی خورده شاید. چون شکر خدا کم نمیرم تو در و دیوار. چند روز پیش یه ماموریت داشتم که باید میرفتم بازار تهران برای خرید. تو این هوا!!!!!!! سه چهار ساعتی راه رفتم. خب منم مثل خیلی ها عاشق بازارم. به خصوص که صبح ساعت نه رفتم و خیلی خلوت بود. بگذریم که موقع برگشت شلوغ شد شدید. ولی خب همون راه رفتن باعث شد که به شدت پاددرم عود کنه.

ولی اینم درست میشه. هفته دیگه میرم ارتوپد ببینه چی شده.

این چند روزم بابت آلودگی هوا و تعطیلی مدارس، مانی خونه مامانم بود. البته شنبه و یکشنبه خونه مادرشوهرم بود. منتها چون ما نمی دونستیم دوشنبه هم تعطیله، باید بابت دوشنبه ها لباس ورزشی می پوشید که خونه بود. در نتیجه یکشنبه شب از اداره رفتم خونه مادر مهدی مانی رو برداشتم و بردم خونه خودمون. از فرداشم مانی دیگه خونه مامانم ایناست. ما هم مثل آواره ها هی میریم و میاییم.

ریشه موهام دراومده و اپیل هم باید برم. کلی هم کار دارم.

دست و دلم نمیره کاری بکنم واسه خودم. انگار تو دلم رخت میشورن.

دیشب بابام ـ با همه بدبینی هایی که به همه چی داره ـ دلداریم میداد که دنیا به آخر نرسیده و منوچهر نوذری هم سالهای اخر عمرش ضامن کسی شده بود و خیلی اذیت شد و باید باهاش کنار بیای.

خب من میگم اگه قرار باشه ماهی یک و دویست بدم، چه جوری باید باهاش کنار بیام؟

ولی هی به خودم از دل این شرایط سخت، قراره یه پروانه بیاد بیرون. من قراره این کسب و کارم رو ادامه بدم و به یه جایی برسم.  و می دونم میرسم. مهدی و خانواده ام پشتم هستند. امیدوارم شماها هم تنهام نذارین. همیشه که کنارم هستین.

ممنون از همگی.

من الان باید خودم شخصه نامه رو ببرم. برم ببینم خدا چی میخواد.

اون کسب و کار خانگی هم سر جاشه. منتظرم یه سری کارهاش انجام بشه که صفحه اینستا رو راه بندازم.

مهدی هم همه اش بهم میگه با هم درستش می کنیم و با هم اضافه کار می مونیم. ولی من همه اش فکر میکنم پس مانی چی. چطور هر دو بریم اضافه کاری. حالا با رئیسم حرف زده ام که بتونم مجوز بگیرم برای اضافه کاری روز پنجشنبه. راستش رو بخواین، یکی از دوستام مرباهام رو دوست داره. دیروز بهش گفتم مربا هم می پزم اگه بخوای.

درسته پولش کمه.ولی بهم یه اطمینانی میده که دارم کاری می کنم لااقل.

چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق...
ما را در سایت چرا تن به این رنج می دهد عشق عشق عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4ashtiashti5 بازدید : 257 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 15:03